امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

گردش مامی و پسری

چندروز پیش با پسری تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه کتاب هم واسه گردش و هم خریدن کتاب چون گل پسر شدیدا عاشق کتابه هرچقدر براش بخونی خسته نمیشه!اونروز مامانی کتاب داستانش رو سه بار براش خوند ولی بازم میگفت:بوخون بوخون!!! خیلی خوش گذشت.صبح دو تایی رفتیم و نهارمون رو هم همونجا خوردیم و بعدش اومدیم خونه.کلی هم واسه پسری کتاب و وسایل آموزشی خریدم الان داره بارون میاد.امیرحسین هم مدام میگه مامان: دودو بق(رعد و برق) .بارون.آبه!!کلی هم ذوق میکنه و میدوه اینور اونور خدارو شکر پروژه ی از پوشک گرفتننش هم با موفقیت به اتمام رسید و گل پسر مثل همیشه نهایت همکاری رو با من کرد.چه توی از شیرگرفتن و چه از پوش...
23 ارديبهشت 1392

عشق.و دیگر هیچ.

چطوری میشود برق چشمهایتان را در عکس ثبت کرد؟ از چه زاویه ای میشود از مهربانی فیلم گرفت؟ وقتی بابا با مهربانی قربان صدقه ی امیرحسین میرود و امیرحسین با عشقی عجیب خیره به بابا میشود. با کدام کلمات میتوان شیرینی را نوشت؟ وقتی پدر و پسر از ته دل میخندند. به کجای ادبیات و هنر آویزان شوم برای ثبت این لحظات شگفت بی تکرار؟                  گاهی دوست دارم نگاهت رو قاب بگیرم تا فقط برای خودم باشه                       ...
14 ارديبهشت 1392

بیست و سه ماهگی و روز مادر

ماهگیت مبارک بهونه ی قشنگ زندگی بیست و سه ماهه که حس قشنگ مادر بودن رو به من بخشیدی. بیست و سه ماهه که با هر لبخند تو جون میگیرم و زنده میشم.مرسی مامانی که این لطف و به من کردی مهربونم. مادر شدم و فهمیدم که مادرم برای هر لحظه ی زنده بودنم چه رنجی کشیده.ممنونم ازت مامان خوبم که مادربودن رو به من آموختی.یادم دادی که چطور محبت کنم و از خودم بخاطر پاره ی تنم بگذرم.               روزت مبارک بهترین مادر دنیا                    &...
10 ارديبهشت 1392

دوستت دارم مرد من

دوستت دارم نه برای آنکه بگویم و نه برای آنکه بخوانی دوستت دارم... چون عشقت زیباست زلال است... عشق تو مرا به اوج میرساند مرا به لذتی دست نیافتنی دچار میسازد میخواهم بدانی که تو بخوانی یا نخوانی... بخواهی یا نخواهی من عاشقت هستم.. و تا انتهای این دنیای پر از تهی هیچ کاری بجز دوست داشتنت نخواهم داشت! هیچ دلیلی برای تنها گذاشتنت و هیچ بهانه ای برای از یاد بردنت حتی برای لحظه ای ندارم... پس ای زیبای زیباترین خاطراتم همین کافیست که من دوستت دارم...                     ...
4 ارديبهشت 1392

هوررررا میریم سفر

فردا قراره بریم شمال امسال گذاشتیم خوب همه از سفر برگردن و جاده ها خلوت بشه بعد بریم که حالشو ببریم طبق معمول همیشه که میریم نوشهر و رویان ایندفعه احتمالا میریم بابلسر و فریدونکنار که اونطرفها رو هم ببینیم. پسرک شیرین زبونم هم انگاری فهمیده چون امروز خیلی شیرین زبونی و ذوق میکنه.خصوصا وقتی مامانیش اومده بود خونمون و داشت واسه اون حرف میزد تازگیا همه رو با حرفهاش متعجب میکنه.دیروز به مامانبزرگش میگفت مامانبژگ بیا بیریم آب باژی.قول دادی!!! حرصش هم که از چیزی در میاد یه دیگه و اه به حرفاش اضافه میشه.مثلا میگه بده دیگه اه.اینو خیلی هم جدی ادا میکنه که قند تو دلمون آب میکنه دو سه روز پیش هم دو...
24 فروردين 1392

بیست و دو ماهگی

ماهگیت مبارک خورشیدکم کم کمک داره صدای آهنگ تولدت مبارک تو به گوشم میرسه وای که دارم لحظه شماری میکنم واسش این روزا دیگه کاملا داری جملات رو درست ادا میکنی البته با همون لهجه ی شیرین کودکانه ی خودت که گاهی فقط من متوجهش میشم.تصمیم دارم از دو سه ماه دیگه از پوشک بگیرمت.چون احساس میکنم داری معنی کلماتی رو که به دستشویی رفتن مربوط میشه میفهمی. الان تو تعطیلات نوروز هستیم و خیلی خیلی خوش میگذره. بابا صبحها میره اداره چون کشیکه و ظهرها میاد خونه. شبها هم یا میریم بیرون یا خونه ی مامان جون اینا و عید دیدنی به همراه اونها.مامانی و بابایی و دایی علی هم رفتن شمال خونه ی خاله ناهید بهار چه&n...
20 فروردين 1392

دوست دارم مردکوچکم

خیلی وقته که میخوام بیام و از حرفاش بنویسم اما انگارنمیشد تا امروز.تازگیا به سوسک میگه سوکس.به افتاد میگه اوداف. به میکنم میگه میکم.اونروز تو فروشگاه بابایی بهش میگم امیرحسین بیا بریم.شروع کرده به چیدن بیسکویتها روی هم و میگه نمیام.کار میکم یک هفته هم هست که یکم از قبل شیطونتر و جسورتر شده. بیشتر کارهایی که قبلا نمیکرد الان راحت انجام میده. بالارفتن از میز و صندلی.رفتن تو بالکن و کلی شیطونیهای دیگه که همشون شیرینه.البته گاهی اوقات فقط واسه من وبابا علیرضا راستی حوله ی جدیدت مبارک مامانی.این رو هم مامانی واسه سیسمونی خریده بود .دیگه حوله ی نوزادی رفت کنار. کلی مرد شدیها گاهی اوقات خیلی...
20 فروردين 1392

سیزده بدر 1392

دیروز یعنی سه شنبه سیزده بدر بود.یه سیزده بدر خوب و خاطره انگیز پریروز غروب روز دوازدهم رفتیم پارک ساعی و کلی گشتیم روز سیزده بدر صبح هم رفتیم برج میلاد جشنواره ی نوروزی بود و کلی برنامه های قشنگ ودیدنی داشت انواع رقصهای محلی هم جزوش بود.شانسمون هم رقص لری افتاد تو زمانی که ما اونجا بودیم.اولش لری بختیاری بود و بعدش لری لرستان.بابا علیرضا کلی کیف کرد و امیرحسین هم کلی نانای  بعداز اون رفتیم بالای برج و آخرش هم از نمایشگاه سوغاتی شهرها و صنایع دستی دیدن کردیم.موقع برگشتن ساعت دو بود که به پیشنهاد بابا رفتیم یه کبابی خوب و کباب و نون و ریحون گرفتیم و اومدیم خونه و خوردیم...
14 فروردين 1392

اولین خاطره ی پسرمون در سال1392

این سومین نوروزی بود که تو کنارمون بودی.چقدر قشنگ کردی تحویل های هر سالمون رو.دیگه دعاهای موقع تحویلمون خیلی دور نیست.بیشترش حول تو میگرده.سلامتیت.موفقیتت. خوشبختیت.عاقبت به خیریت و... وقت تحویل سال خونه ی خودمون بودیم.سه تایی کنار هفت سین نشستیم .تو بغل من بودی و من کنار علیرضا.  رقص ماهی توی تنگ.حول حالنا الی احسن الحال. خدایا امسال رو سال سلامتی و خوشی و رسیدن به آرزوها برای ما و برای تمام کسانی که دوستشون داریم و به وجودشون وابسته ایم قرار بده.                           ...
6 فروردين 1392