بیست و سه ماهگی و روز مادر
ماهگیت مبارک بهونه ی قشنگ زندگی
بیست و سه ماهه که حس قشنگ مادر بودن رو به من بخشیدی.
بیست و سه ماهه که با هر لبخند تو جون میگیرم و زنده
میشم.مرسی مامانی که این لطف و به من کردی مهربونم.
مادر شدم و فهمیدم که مادرم برای هر لحظه ی زنده بودنم
چه رنجی کشیده.ممنونم ازت مامان خوبم که مادربودن رو
به من آموختی.یادم دادی که چطور محبت کنم و از خودم
بخاطر پاره ی تنم بگذرم.
روزت مبارک بهترین مادر دنیا
دو روزه که عزمم رو واسه گرفتن پسری از پوشک
جزم کردم.خدارو شکر خیلی هم همکاری میکنه.طفلی
تو این دوروزه فقط دو بار از دستش در رفته.لگنش رو هم
خیلی دوست داره.هر دفعه که میبرمش دستشویی
و با موفقیت میاییم بیرون کلی قربون صدقش میرم و
بهش اعتماد به نفس میدم.اونم بادی به غبغب میندازه
و یه قیافه ای میگیره که خیلی دیدنیه.خودش هم احساس
بزرگی میکنه وقتی پوشکش نمیکنم و بجاش شورت میپوشه
البته با راهنماییه مامانبزرگش شبها پوشکش میکنم
چون هنوز واسش زوده که بیدارش کنم و ببرمش دستشویی
ولی دیشب پوشکش تا نزدیکای صبح خشک بود و صبح خودش
واسه خوردن آب بیدار شده بود که منم از فرصت استفاده
کردم و بردمش دستشویی.قربونش برم مثل یک پسر
ماه باهام همکاری کرد و اینجوری شد که پوشک دیشب
تازگیها به بپوشم میگه بشوشمعاشق دمپاییهاش
هم هست.تا میخوام ببرمش دستشویی میگه مامان دمپایی
بشوشم!
حرف زدنش هم تقریبا کامل شده فقط همچنان با همون
لهجه ی کودکانه ی قشنگ
الان هم که من مشغول نوشتنم ماشین بزرگش رو آورده
با زور برعکسش کرده داره مکانیکی میکنه
بهش میگم مامانی ژیمناستیک بکن پاهاش رو تا اونجا که میتونه
باز میکنه و میشینه
این جدیدترین کاری بود که یاد گرفته.یه توپ دارم رو هم اینجوری
میخونه : من:یه توپ دارم
امیرحسین:گیگیلیه
من:سرخ و سفید و
امیرحسین:آبیه
من:میزنم زمین
امیرحسین:هابا میره
من:نمیدونی تا
امیرحسین:هابا میره!!!
من:من این توپو
امیرحسین:میخواستم!!!
من:مشقام و خوب
امیرحسین:.......ن ن ن
من:بابا بهم
امیرحسین:توپ داد!!!
من:یه توپه
امیرحسین:گیگیلی داد
بازیهای اتل متل توتوله و کلاغ پر و لی لی حوضک رو هم بلده
و خیلی دوست داره.ولی بیشتر از همه عاشق اینه
که براش کتاب داستان بخونی.بعضی موقعها هم اون واسه
من میخونه!!کتاب و برعکس باز میکنه میگه: یک بود نبود!!
یه قلقلی بود!!!