دوست دارم مردکوچکم
خیلی وقته که میخوام بیام و از حرفاش بنویسم اما انگارنمیشد
تا امروز.تازگیا به سوسک میگه سوکس.به افتاد میگه اوداف.
به میکنم میگه میکم.اونروز تو فروشگاه بابایی بهش
میگم امیرحسین بیا بریم.شروع کرده به چیدن بیسکویتها
روی هم و میگه نمیام.کار میکم
یک هفته هم هست که یکم از قبل شیطونتر و جسورتر شده.
بیشتر کارهایی که قبلا نمیکرد الان راحت انجام میده.
بالارفتن از میز و صندلی.رفتن تو بالکن و کلی شیطونیهای دیگه
که همشون شیرینه.البته گاهی اوقات فقط
واسه من وبابا علیرضا
راستی حوله ی جدیدت مبارک مامانی.این رو هم مامانی
واسه سیسمونی خریده بود .دیگه حوله ی نوزادی
رفت کنار. کلی مرد شدیها
گاهی اوقات خیلی دلم واسه اون روزها تنگ میشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی