این روزا با شنیدن داستان غم انگیز دزدیده شدن طفل معصومی به اسم محمد طاها اصلا دل و پاهام یاریه بیرون بردنت نمیکنه هر روز صبح بهت قول میدم که عصر شد ببرمت ددر عصر که میشه و موقع عمل به وعده چنان استرسی میگیرم که نگو.انگار الان کلی آدم پشت در منتظرن که بدزدنت اما خب چه کار کنم.نباید میرفتم وبلاگ مادر اون بچه و رفتم.منم که از همون اول که به دنیا اومدی و بیرون میبردمت از هیچ چیزی نمیترسیدم غیر از همین یه مورد کلی اشک ریختم واسه مادر اون بچه که الان با این مصیبت چطور داره کنار میاد و بادیدن عکس اون طفل معصوم یاد نه ماهگیه تو افتادم که بغل هیچ کس غیر من و بابا نمیرفتی و اگر غریبه میومد خو...