هوررررا میریم سفر
فردا قراره بریم شمالامسال گذاشتیم خوب همه از سفر برگردن
و جاده ها خلوت بشه بعد بریم که حالشو ببریم
طبق معمول همیشه که میریم نوشهر و رویان ایندفعه احتمالا
میریم بابلسر و فریدونکنار که اونطرفها رو هم ببینیم.
پسرک شیرین زبونم هم انگاری فهمیده چون امروز خیلی
شیرین زبونی و ذوق میکنه.خصوصا وقتی مامانیش اومده
بود خونمون و داشت واسه اون حرف میزد
تازگیا همه رو با حرفهاش متعجب میکنه.دیروز به مامانبزرگش
میگفت مامانبژگ بیا بیریم آب باژی.قول دادی!!!
حرصش هم که از چیزی در میاد یه دیگه و اه به حرفاش
اضافه میشه.مثلا میگه بده دیگه اه.اینو خیلی هم جدی
ادا میکنه که قند تو دلمون آب میکنه
دو سه روز پیش هم دو نفری عصر رفتیم پارک.واسه
اولین بار ترسش از سرسره ریخت و دستم رو ول کرد و
خودش از پله ها با تشویق من رفت بالا و سر خورد.
از این بابت هم کلی احساس غرور میکرد و این کار رو
چند بار تکرار کردالبته من بیشتر از خودش ذوق زده شده
بودم
دیروز به عمه جونیش که رفته شمال تلفن کردیم گوشیو گرفته
میگه سالام عمه.کولوچی بیار.توشی بیار.فلفل بیار.مهبا(مربا)
بیار.کبات(کباب)خودی؟!جوجو کبات خودی!؟ خافس(خداحافظ)!!!
البته همه ی اینا رو پشت سر من تکرار میکرد
وگرنه چه میدونه سوغاتی شمال و خوردنیهای اونجا چیه بچم