امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

به به چه سفری بود!

دوشنبه ی هفته ی پیش به قصد مسافرت چمدونها رو به کمک آقاگلی بستم و روز سه شنبه ساعت پنج راه افتادیم ساعت شش صبح با مامان اینا اول جاده ی چالوس قرار داشتیم و بعدش با هم راه افتادیم. توی راه یکی دوبار ایستادیم ولی چون جاده خلوت و خوب بود زود رسیدیم و صبحونه رو رفتیم توی جنگلهای سیسنگان تناول نمودیم بعدش رفتیم ویلا و وسایل رو جابجا کردیم.هرچند که گل پسر همون موقع که رسید اصلا تو نیومد و یکراست با بابایی رفتن کنار دریا شب رفتیم کنار دریا.هوا خیلی خوب بود.کلی هم عکس گرفتیم.فرداش رفتیم نوشهر و یکم خرید کردیم از اونجا هم واسه باباعلیرضا کیک گرفتیم چون روز دهم مهر بود و روز تولدش اومد...
15 مهر 1392

خاطرات سفر به فریدونکنار

پنجشنبه از سفر برگشتیم با کلی خاطره ی خوب خوب که شد سوغاتی واسه تمام عمرمون که هر وقت بهش فکر کنیم ناخود آگاه لبخند به روی لبهامون بشینه یکشنبه ی پیش صبح ساعت هفت راه افتادیم به قصد جاده ی چالوس.البته قبلش رفتیم کرج خونه ی مامانی که مامانی و دایی علی رو هم سوار کنیم.چون اونها هم قرار بود باهامون بیان.بابایی رو هم هرچی اصرار کردیم نیومد و میگفت چون دو هفته پیش با مامانی و دایی علی رفتن تکراریه.خلاصه راه افتادیم و تو راه نزدیک تونل کندوان ایستادیم واسه استراحت و صبحانه خیلی پسر خوبی بود جیگر مامان نزدیک مرزن آباد به خاطر پیچها یه کمی حالش بد شد البته تقصیر خودم بود چون به قول مامانی تو این...
28 ارديبهشت 1392

دومین عاشورا

ما روز پنجشنبه به همراه مامان جون و باباجون رفتیم زادگاه پدری یعنی شهر خرم آباد چون تاسوعا و عاشورای امسال روز شنبه و یکشنبه بود و این میشد چهار روز تعطیلی برای بابا علیرضا ما هم طبق معمول هرسال راهی خرم آباد شدیم.اونجا که بودیم خیلی خوب بود مامان جون بابا هم این ده روز اول محرم رو روضه داره و خونش خیلی شلوغ پلوغ میشه این سه چهار روز خیلی خوب بود فقط شلوغی خونه گل پسر رو که عادت به خونه ی خلوت داره یکم اذیت کرد. اما تو راه رفتن و برگشتن که کم راهی هم نیست خیلی خیلی پسر خوبی بود عاشورای امسال هم مثل پارسال لباس علی اصغر تن پسرکم کردم با این امید که صاحب این لباس و سربند خودش نگهدار پسرکمون با...
6 آذر 1391

سفر به شمال

پنجشنبه رفتیم شمال و مثل همیشه یکراست رویان با مامان اینا و مامانی رفتیم.کلوچه ی مامان هم انقده خوشحال بود که نگو.موقع رفتن چون هوا یه کم سرد بود فقط یک بار واسه صبحونه خوردن تو راه نگه داشتیم کلوچه هم که واسه اولین بار بود که رودخونه میدید کلی ذوق زده شده بود ومدام میگفت:آبه.آبه. نزدیکای ظهر رسیدیم فرداش رفتیم بازار نوشهر و کلی خرید کردیم.امیر حسین هم که واسه اولین بار بود که میفهمید دریا چیه وقتی میرفتیم کنار دریا باید به زور برش میگردوندیم خلاصه که خیلی خیلی بهمون خوش گذشتو روز شنبه ظهر هم برگشتیم و تو راه ناهار خوردیم و این شد یکی از خاطرات شیرین و پاک نشدنی مرد کوچک ما   امیر حسین و...
30 مهر 1391

من از مشهد برگشتم

جمعه ساعت یازده شب از مشهد برگشتیم خیلی بهمون خوش گذشت.فقط حیف که بابا علیرضا باهامون نبود کلوچه که خیلی خوش به حالش بود چون همش دوروبرش شلوغ بود و مدام هم در حال ددر رفتن بودیم از خاطرات بامزش تو این سفر این بود که یه شب که رفته بودیم حرم امام رضا کلوچه و مامانم  و مامانی جلوی وروردی حرم منتظر ایستاده بودن تا من برم و واسه مامانی ویلچر بگیرم کلوچه هم با اون نگاه کنجکاوش انقدر این زائرهای امام رضا رو دیده بود که به گنبد تعظیم میکنن یاد گرفته بود و تو حرم مدام در حال تعظیم کردن بود و هر بار هم که اینکارو میکرد کلی همه فداش میشدن یه روز هم واسه خرید رفتیم طرقبه که خیلی خوش گذشت. اما خاطره ی...
24 مهر 1391

بسیار سفرباید...

     مهر ماه پارسال رفت شمال تا ببینه این همه شمال شمال که میگن  چه جور جاییه(ساحل رویان)      ل                       عاشورای پارسال رفتیم خرم آباد زادگاه پدری.علی اصغر نگهدارت  باشه مامانی                             اولین عید نوروز زندگی با مامان جون و باباجون و عمه و عمو و مامان و بابا بازم شمال   &nbs...
24 مرداد 1391
1