امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

بیست و نه ماهگی

ماهگیت مبارک تمام زندگی این روزا با حرف زدنهات کلی عشق میکنیم.وقتی چیزی از ما میخوای و لبهات رو کوچولو میکنی.چشمات رو ریز میکنی.صدات رو نازک میکنی و میگی مامان جووونم.بابا جوووونم .تو رو خدا!میدی!خواهش میکنم! به قول بابا اونوقته که اگر دنیا رو هم بخوای دیگه نمیشه جلوت مقاومت کرد الان که من مشغول نوشتنم داری با ماشینهات بازی میکنی و توی عالم خودت داری باهاشون صحبت میکنی.دوست داشتم از تمام لحظه های فراموش نشدنی و تکرار ناپذیر کودکیت میتونستم فیلم بگیرم تا هیچوقت از یادمون نره اما افسوس که نمیشه چنین کاری کرد دوست دارم از لحظه لحظه ی بودن با تو توی این روزها با تمام وجودم کیف کنم.چ...
11 آبان 1392

اولین باران پاییزی

باران... شیشه ی پنجره را باران شست... چه کسی میتواند... نقش تو را از دل من بشوید؟!...                                     دیشب و امروز اولین باران پاییزی هم بارید هرچند که با پسرگلی دو تایی سرماخورده هستیم.اما هیچ چیز نمیتونه خوشحالیه اومدن بارون رو ازمون بگیره. روزهای بارونی دیگه بوی تنهایی نمیده.بوی عشق میده. عشق مادر و پسری.بوی خوش نون بربری که صبح فقط به عشق خودت توی همین بارون رفتم و گرفتم. چه چیزی میتونه جای این همه ذوق و ش...
5 آبان 1392

دلخوشی های کوچک

پاییز رو دوست دارم... آغاز فصل آشنایی من و بابا... بودن تو... سرمایی در عمق وجود... بوی خاک باران خورده... گرمای نگاهتان... دستان مردانه اش... پرسه های دونفره... اکنون... دستان کوچکت در دستانمان... گردش سه نفره... سه فنجان چای داغ منتظر ما...     ...
28 مهر 1392

امیرحسین به باغ وحش میرود(عیدقربان)

دیروز یعنی روز چهارشنبه که عید قربان هم بود صبح بیدار شدیم و بعد از نیمرویی که واسه صبحونه خوردیم طبق قولی که بابا به گل پسر داده بود حاضر شدیم و رفتیم باغ وحش پارک ارم این اولین باری بود که جوجه ی مامان میرفت باغ وحش و چون تازگیها به حیوانات خیلی علاقه مند شده  و راجع بهشون خیلی کنجکاوی نشون میده خیلی خیلی   خوشحال بود و ذوق میکرد هر حیوونی رو که میدید فکر میکرد ما هم دفعه ی اوله که میبینیم!با دست نشون میداد و میپرید بالا و پایین و اسمش رو به ما میگفت ماهم که با ذوق اون ذوق زده بودیم انگار واقعا دفعه ی اول بود که حیوونا رو میدیدیم چون همپای پسرک خوشحال ...
25 مهر 1392

روزت مبارک فرشته ی کوچکم

پسرم در این روز قشنگ برایت آرزو میکنم عمر بلندت سرشار از خوشی های کودکانه باشد ...وهیچ کودکی در حسرت آرزوهای کوچک کودکیش نماند... فرشته ی کوچکی که کودکی کردن را به من آموختی... روزت مبارک                     امیر حسین. آرامش زندگی  تا این لحظه ،  // 2 سال و 4 ماه و 7 روز و 4 ساعت و 9 دقیقه و 31 ثانیه سن دارد. ...
16 مهر 1392

به به چه سفری بود!

دوشنبه ی هفته ی پیش به قصد مسافرت چمدونها رو به کمک آقاگلی بستم و روز سه شنبه ساعت پنج راه افتادیم ساعت شش صبح با مامان اینا اول جاده ی چالوس قرار داشتیم و بعدش با هم راه افتادیم. توی راه یکی دوبار ایستادیم ولی چون جاده خلوت و خوب بود زود رسیدیم و صبحونه رو رفتیم توی جنگلهای سیسنگان تناول نمودیم بعدش رفتیم ویلا و وسایل رو جابجا کردیم.هرچند که گل پسر همون موقع که رسید اصلا تو نیومد و یکراست با بابایی رفتن کنار دریا شب رفتیم کنار دریا.هوا خیلی خوب بود.کلی هم عکس گرفتیم.فرداش رفتیم نوشهر و یکم خرید کردیم از اونجا هم واسه باباعلیرضا کیک گرفتیم چون روز دهم مهر بود و روز تولدش اومد...
15 مهر 1392

تولدت مبارک متولد ماه مهرم

تولدت بهانه ای است تا این فصل را بیشتر دوست بدارم شاید مشغولیتها نمیگذارند هرروز بگویم دوستت دارم... اما تولدت بهترین بهانه است برای گفتن اینکه دوستت دارم به اندازه ی تمام روزهای زندگیم. سی و سومین بهار زندگیت در فصل برگهای زرد و نارنجی مبارک مرد متولد ماه مهرم     ...
14 مهر 1392