امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

خوشگذرونی های تابستونی

1392/6/4 14:46
نویسنده : LESWIET امیرحسین
349 بازدید
اشتراک گذاری

هفته ی گذشته یه عالمه به کلوچه ی مامان خوش گذشته

و کلی من و بابا بهش حال دادیمقلب

اول از همه اینکه مامان در یک حرکت کاملا هنرمندانه آمیز

لحاف و روتختیه پسرک رو نو کرد.یعنی با هم رفتیم

و به انتخاب خودت از لایکو پارچه خریدیم و واسه توی

لحافت هم پشم شیشه و برگشتیم ومن باکلی

ذوق نشستم و یه ست رختخواب واسه تختت به قول خودت

دوزیدمخنده

کلی هم دوستش داری چون به سلیقه ی کوشولوی

خودتهاز خود راضی

بعد هم اینکه رفتیم خونه ی مامانی و یکی دوروزی

خوش گذروندی مخصوصا که با دایی علی و بابا واسه

بار اول رفتی استخرچشمکبابا میگه اولش یه کم

استرس داشتی و نمیرفتی توی آب ولی وقتی دیدی

بابا اینا رفتن توی آب و هیچ اتفاقی واسشون

نیفتاد تو هم ریلکس شدی و رفتی توی آبخنده

هرچند که وقتی اومدین و ازت پرسیدم که بهت خوش

گذشت یانه گفتی خیلی ولی شلنگ نداشتخنده

بعد هم که اومدیم خونه روز شنبه کارهای خونه رو

انجام دادم و دیروز که یکشنبه بود شال و کلاه کردیم

و صبح رفتیم ساختمون تیراژه واسه کوتاهی موهات.

شهربازی.وخریدنیشخند

روز خیلی خوبی بود.هم به تو خوش گذشت وهم به مننیشخند

یه کمی بازی کردیم که به نام تو بود و به کام من

نیز میشد چون واسه بعضی بازیها که کمربند نداشتن

باید پیشت مینشستمنیشخند

بعدش رفتیم نهار خوردیم که وقتی میخواستم سفارش

بدم گفتم امیرحسین پیتزا میخوری یا ساندویچ گفتی

سوسیس با سیزمینیخندهیکی از مشتریها هم کلی

واست ضعف کردبغل

بعد رفتیم موهات رو کوتاه کردیم که خیلی از آرایشگاهش

خوشت اومد و کلی با آقای آرایشگر دوست شدیچشمک

واسه همین هم اشتراک گرفتیم تا یه کیف اصلاح

مخصوص خودت واست بزارن و هرسال هم واسه تولدت

عکست رو روی شاسی بهمون هدیه بدنچشمک

تا ساعت هفت و نیم هم اومدیم خونه.البته شما توی

ماشین تقریبا از خستگی غش کرده بودیمژه

شب هم کلی واسه باباعلیرضا تعریف کردی و

اونهم ذوق میکرد به خوشیهای کودکانه ی توقلببغل

 

 

گرم گفتگو با پسردایی کوشولوقلب

 

 

 

اینجا هم دوست داشت بره با این عروسکه عکس بگیره

وقتی اون بهش میگفت بیا جیغ میزد و میدوید بغل

منبغل

 

 

اینم یه لبخند قشنگ از جیگر عمه که خودم شکارش

کردمقلب


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

م...
4 شهریور 92 13:18
مامان خانوم این که عکس نداره.


خیلی داغ بوده که سرزدی!هنوز عکس نذاشته بودم!
atena
4 شهریور 92 13:29
slm mamani che webloge ghashangi pishe dadashe manam beyaynd


سلام ممنون.چشم حتما میاییم
ریحانه
4 شهریور 92 16:50
وااااااااااااااااااااااای
ای جاااااااااااااااانم چقدر عکسای خوشمزه از کلوچه! ننــــــــــــــــــه ضعف کردم! یکی بگیره منو
شکلک غش و ضعف نداره اینجا؟



زنمو دلمون واست تنگیده.کجایی!!؟بیا پیش شوهر و فامیلاش!غش نکنی.لازمت داریم!!
مامان ثمین
5 شهریور 92 11:57
وای همیشه به خوش گدرونی باشین چه عکسای زیبایی از گل پسری گذاشتین


ممنون شماهم همینطور
صوفیا مامان سامیار
6 شهریور 92 20:16
دستت دردنکنه مامانی چه باسلیقه و چه با حوصلهافرین به این پسر که میذاره موهاشوکوتاه کنی من که هنوز با سامیار در گیرم
هم عکستون وهم اهنگ وبلاگت محشششششششره
موفق باشی مامان مهربون


ممنونم دوستم.آره تازگیا خوب باهاش کنار میاد.اگه بتونی آرایشگاه مخصوص کودکان تو شهرتون پیدا کنی خیلی بهش حال دادی.خیلی لطف کردی
عاطفه
14 شهریور 92 18:42
دل مارو آب کردی با این توضیح و تفسیر


خدانکنهههههه!