امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

غذاها...

یکمی دوست دارم زیاد دوست ندارم عاشقشم   عاشقشم بدم نمیاد فقط آبپز نباشه!هر جوری بود دوست دارم! خوشم نمیاد بدم نمیاد.به مامانم میگم مامان شلوارش رو دربیار! بعدش که گاز میزنم میگم مامان من یه میمونم!!   دوست دارم .از نوع چای.قهوه.شیرکاکایو. اندازه ی دنیا دوستش دارم عاشقشم.مخصوصا بربری!   خوشم نمیاد دوست دارم.مخصوصا آش رشته.سوپ. خیلی خیلی دوست دارم   اسمش که میاد از خود بی خود میشم! عاشقشم مخصوصا روی سیب زمینی و ساندویچ! بدم نمیاد یک ذره توی غذا باشه کولی بازی در میارم عاشقشم خیلی خیلی دو...
13 بهمن 1392

سی و دوماهگی

ماهگیت مبارک عزییییییم هفته ی پیش مامانی و دایی علی اومدن و چهارتایی رفتیم پاساژ تیراژه که هم خرید بکنیم و هم موهای خوشگلت رو کوتاه کنیم روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت.مخصوصا به تو که کلی توی شهر بازی کیف کردی و بازی کردی .البته این دفعه مامانی هم در کنار تو کلی به فیض رسید که عکسها هم سندشه!! ظهر ناهار بیرون خوردیم و بعد از ظهر موهات رو کوتاه کردیم که مثل همیشه پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی بعدش هم رفتیم و خریدمون رو کردیم و شب شده بود که برگشتیم خونه و باباعلیرضا هم با یه کیک خوشگل واسه تولد من از اداره اومد خونه یه تولد ساده گرفتیم چون خیلی خسته بودیم و بعدش هم چون اصول کدبانو...
12 بهمن 1392

تولدم مبارک!

چه خوبه که تولدم باشه و شما کنارم باشید... اینطوری هیچوقت احساس پیری نخواهم کرد.حتی اگر سالها از اینروزها بگذره.در کنار تو مرد مهربون و فداکارم که هر لحظه بودن با تو رو با هیچ چیز توی این دنیا عوض نمیکنم و با وجود تو پسرک قشنگم که اگر نبودی هیچوقت نمیتونستم بفهمم که خدا چقدر دوستم داره و به فکرمه!     طبق معمول همه ی تولدها....!! ...
9 بهمن 1392

سی و یک ماهگی

ماهگیت مبارک شکر من و بابا بابا علیرضا ازت میپرسه عشق من کیه؟ میزنی به سینه ی خودت و میگی من! میگه عمر من کیه؟ میگی من! شکر من کیه؟ من! عسل من کیه؟ مامان!! این روزا عاشق آهنگ کجای دنیای بنیامین شدی! میای و میگی مامان آهنگ آی آی بزار مامان ناز چند روزی رو واسه استراحت اومده تهران و بابا جونی مونده پیش بابابزرگ که خیلی مریضه طفلکها خیلی خسته و ناراحتن.پیری و مریضیه بابای باباجونی یکطرف و دور بودن از خونه و زندگی از طرف دیگه خیلی شرایطشون رو سخت کرده. دیروز که دیدیش کلی ذوق کردی .مخصوصا وقتی سوغاتیت رو دیدی که یه ماشین پلیس به قول خودت گنده بود کلی باهاش بازی...
11 دی 1392

وروجک ما و آخرین دندون شیری!

به وروجک کوچولوی خونمون میگم انقدر به این مجسمه های روی شومینه دست نزن!میدونم آخر سرشون رو میخوری!! میگه مامان بجوم بعد قورتش بدم؟! روز جمعه ی گذشته خونه بودیم و باید یه برنامه ای پیاده میکردم که لااقل نصف روز رو یکمی آروم بنشینه! واسش سی دی کارتون شیرشاه رو گذاشتم که سه بعدیه و کلی با عینکش صفا کرد و سرگرم شد دندون بیستم هم در اومده!البته دقیقا نمیدونم کی چون الان که نگاهش میکنم کاملا بزرگ شده.اینم بزار پای بازیگوشیهات که به هیچ وجه نمیزاری توی دهنت رو نگاه کنم و دیروز به هزار ترفند و رشوه تونستم اون ته تها رو نگاه کنم و چشمم به جمال اون دندون جدید و آخرین دندون شیریت روشن بشه از الان ذو...
9 دی 1392

خاطره ی شب یلدا

الان که دارم واست مینویسم داری با فیلت بازی میکنی. داری سعی میکنی کلاهت رو سر فیلت بکنی و مدام میگی سرت کنم که سردت نشه تازگیها یاد گرفتی هر چی میگیم میگی شی!؟هر چند که کاملا متوجه میشی چی بهت میگیم.یعنی یه جورایی میخوای خودت رو بزنی به اون راه و اون کار رو انجام ندی هر کس ازت میپرسه مامانت رو دوست داری یا بابات محاله که جواب بدی و جوری طرف رو میپیچونی که خودش هم متوجه نمیشه که جواب نگرفته سومین شب یلدا رو خونه ی مامانبزرگ من دعوت بودیم. خیلی شب خوب و خاطره انگیزی بود.مخصوصا واسه تو که هر کاری دلت خواست کردی و از در و دیوار بالا رفتی و هر چی دلت خواست خوردی جدیدا هم هر کار اشتباهی که...
4 دی 1392