امیرحسین به باغ وحش میرود(عیدقربان)
دیروز یعنی روز چهارشنبه که عید قربان هم بود
صبح بیدار شدیم و بعد از نیمرویی که واسه صبحونه
خوردیم طبق قولی که بابا به گل پسر داده بود حاضر شدیم
و رفتیم باغ وحش پارک ارم
این اولین باری بود که جوجه ی مامان میرفت باغ وحش
و چون تازگیها به حیوانات خیلی علاقه مند شده
و راجع بهشون خیلی کنجکاوی نشون میده خیلی خیلی
خوشحال بود و ذوق میکرد
هر حیوونی رو که میدید فکر میکرد ما هم دفعه ی اوله
که میبینیم!با دست نشون میداد و میپرید بالا و پایین
و اسمش رو به ما میگفت
ماهم که با ذوق اون ذوق زده بودیم انگار واقعا دفعه ی
اول بود که حیوونا رو میدیدیم چون همپای پسرک
خوشحال بودیم و کیف میکردیم
ظهر وقت ناهار چون تا حالا رستوران پارک نرفته بودیم
و از غذاش اطمینان نداشتیم اومدیم خونه وناهار خونگی
زدیم به بدنتا آخر شب هم به داستانها و خاطرات
پسر گلی در مورد باغ وحش گوش کردیم!
انگار که ما نبودیم و خودش تنهایی رفته بود
الان هم که فردای اونروزه هر از چند گاهی شروع
میکنه به تعریف کردن خاطره ی دیروزش و اسم تک تک
حیوونایی که دیده رو میگهدیشب حدود یکربع
تلفنی واسه مامان ناز تعریف کرده و یکربع واسه مامانی
انگار خیلی خاطره ساز شده واسش
امیدوارم همه ی زندگیت پر از خاطرات شیرین
امیرحسین وآقا کوسه!!!
امیرحسین وآقا شیره!!بهش چیپس هم تعارف میکرد!!
اینجوری بهتره!هممممممه ی گوزنا رو میبینم!
آخرش فیل رو از نزدیک دید
امیرحسین و آقا گرگه!!ووووووووی!!
درحال خوش و بش با آقا خرسه!!
گرم صحبت با آقاپلنگه!!
اینم الاغ عزیز که خیلی خوشش اومده بود
میخواست ببینه گوزنه داره چی میخوره!