بله برون عمو حمید
جمعه ی این هفته بله برون عمو حمید بود واسه همین سرمون یکم شلوغ بود و نتونستم از خاطرات شیرین گل پسر بنویسم. کلوچه ی ما تو این چند روزه کلی بزرگ شده دیگه وقتی غذا رو دهنش میزارم زودی قورتش نمیده و اول کلی میجودش بعد قورت میده کلی هم حرفای جدید یاد گرفته که وقتی میگه آدم میخواد قورتش بده بله برون عمو حمید قم بود چون خونه ی عروس قمه من و بابا علیرضا هم فکر کردیم چون راه دوره و ممکنه اونجا سروصدا باشه پسرنازی اذیت میشه . بخاطر همینم مامانی و دایی علی از خدا خواسته صبح اومدنو بردنش خونشون و ما هم شب که بر میگشتیم رفتیمو آوردیمش مامانی امروز فقط واسه این از خاطراتت نوشتم که چند تا از کلمه های جد...