امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

نون سنگک

بابا علیرضا هفته ی پیش رفته بود واسمون نون بخره وقتی برگشت دیدیم دو تا نون گرفته دیدنی کلوچه هم که انگار فهمیده بود ما داریم به یه چیز غیر عادی میخندیم با تعجب به نونها نگاه میکرد منم رفتم دوربینو آوردم تا نونها یه عکس یادگاری با امیر حسین ما داشته باشن!!           ...
12 شهريور 1391

دندون هشتم

پسر مامان دو سه روزه که صاحب هشت تا دندون شده انقده ذوق میکنم که نگو    آخه مرد کوچک ما هم داره کم کم بزرگ میشه  مامانی آرزوی مامان وبابا برات اینه که تو زندگی فقط یه مرد نباشی بلکه مردونه زندگی کنی                                      ...
12 شهريور 1391

مال خودمه!

اولین باری که کلوچه ی ما خودش به بهش رو خورد که چه عرض کنم یکم خورد و بقیش رو پخش و پلا کرد اینور و اونور هفته ی پیش بود.غذامون هم قیمه پلو بود که خیلی هم دوست داره. البته بابا هم داشت تشویقش میکرد اونم احساس میکرد که چه کار مهمی داره انجام میده. مامان قربونت بشه که انقدرقشنگ به به میخوری کلوچه خوشمزه ای.               ...
6 شهريور 1391

کنجکاو

مرد کوچولوی ما یکم کنجکاو تشریف داره       بخاطر همین هر وقت ازش خبری نمیشه و واسه چند دقیقه سرش یه جایی گرمه  دوربینو بر میدارم میرم واسه شکارلحظه اینم از نتایجش البته ناگفته نمونه که یکم کمکش هم کردم یعنی یه جورایی دل به دلش دادم!                  اینم امیر حسین با ماشینش که کلی هم باهاش قیافه میگیره           ...
5 شهريور 1391

آب بازی

امروز برعکس همه ی آخر هفته ها نرفتیم خونه ی مامانی وخونه موندیم   کلوچه هم کلی آتیش سوزونده الانم که من رو تخت نشستم و دارم خاطراتشو مینویسم هی بپربپر میکنه و پاشو گذاشته وسط کیبورد خلاصه هرکاری میکنه تا من نتونم بنویسم. اینجا حیاط خونه ی مامانی وباباییه وطبق معمول آب بازی(آب بایی).           ...
3 شهريور 1391

حموم

پسرمامان یک ماهی میشه که عاشق حموم شده   هرکس که میخواد بره حموم جلوتر از اون میره اون تو و میگه: اهه اهه.یعنی زود باش بیا تو. قربونت بشه مامانی که درست بر عکس چند ماه قبلت و اون همه جیغ بنفش تو حمومت شدی .                             ...
2 شهريور 1391

کوچولوییا

یکی دو روزه که مرد کوچولوی ما یه کم اذیته آخه دندون هشتمی هم ترسیده عقب بمونه و داره زور میزنه که بیاد بیرون.   فکر کنم فردا دیگه سرو کله ی کوچولوش پیدا بشه امروز داشتم فکر میکردم که چقدر زود پونزده ماه گذشت. یادش بخیر کوچولوییاش آخه الان به خیال خودش خیلی بزرگه چون وقتی یه بچه ی دیگه رو حتی بزرگتر از خودش تو خیابون میبینه بادی به غبغب میندازه  بهش اشاره میکنه و میگه:ننیی. اینا تعدادکمی عکس!! از تولد تا یک سالگیشه.                               &n...
1 شهريور 1391

اولین های زندگی

کلوچه ی ما از تمام مراحل کلوچه شدنش عکس داره             اینم عکساش                           اولین لبخند(چهل روزگی)     اولین غلت(چهارماهگی)      اولین بار که دمرو شد(چهارماهگی)        اولین مسافرت(پنج ماهگی)     اولین بار که تو روروئک نشست(شش ماهگی)     اولین بار که موهاشو کوتاه کردیم(شش ماهگی)      ...
1 شهريور 1391