امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

روزت مبارک پسرکم

قربونت برم امروز روز تو و همه ی کوچولوهای دنیاست مامانی می خوام ازت تشکر کنم  که پسر مایی که انقده خوبی که آدم غمهاشو که هیچ.دنیا رو با تمام خوب وبدش فراموش میکنه وقتی کنارته که انقده مهربونی که منو بابا از جونمون بیشتر دوست داریم که گرمابخش زندگیمونی  و در آخر.     که شدی تمام دنیا و دار و ندار ما                           ...
17 مهر 1391

مادرانه

تمام سلول های بدنم..   تو را میخواهند... نگاهت که میکنم...حض میکنم... تو که باشی چرخ روزگارم بر وفق مراد میچرخد... دنیا را میخواهم برایت... فدایت میشوم..با تمام وجودم...بی منت! آرامم میکنی... نفس هایت...مرا تا سرحد جنون میبرد...اغراق نمیکنم... ...برایت دعا میکنم.... عمر نوح را برای تو میخواهم... شاید کم است؟...عمر من هم هست جان مادر اضافه اش میکنم خاری..خاشاکی...گزندی...دور از تو باد...همه را به جان میخرم... اشکهایت...نبینمشان...هیچ گاه...مگر از لبخند دلت باشد... برای من تو اسطوره ای...اسطوره ی بودن...هستی...حیات و اینها را....همه را....در نگاه تمام مادران میبینم... و شگفت زد...
13 مهر 1391

تولد باباعلیرضا

تولدت مبارک بهترینم دیروز تولد بابا علیزضا بود من و کلوچه هم  صبح رفتیم بیرون و کیک با کلی چیزای خوشمزه ی دیگه خریدیم واسه شام هم طبق معمول هرسال مرغ سوخاری که بابا علیرضا خیلی دوست داره درست کردم بابایی که از اداره اومد خونه واسش تولد گرفتیم کلوچه هم طبق معمول همه ی تولدها کلی ژست گرفت و ما هم ازش عکس گرفتیم در آخر مراسم هم کلی نانای کرد بابایی انشاالله تولد ١٢٠سالگیتو برات جشن بگیریم                                    &...
11 مهر 1391

یا امام رضا

مهربون من امروز تولدته.عذر منو بپذیر از اینکه تو همچین شبی نتونستیم بیاییم پابوست.تو این شب عزیز فقط ازت میخوام هوای هدیتو داشته باشی و هر کس ازت هدیه ای می خواد بهش بدی قربونت برم. تو اونقدر بزرگی که روز تولدت هدیه نمیگیری بلکه میدی. دوست دارم امام خوبیها.تولدت مبارک.             ...
6 مهر 1391

چراغ خونه

پریشب بابا علیرضا داشت آباژورو که اتصالی داشت درست میکرد کلوچه هم کلی کمکش کرد البته به سبک خودش انقدر کمک کرد که آخر مجبور شدم ببرمش تو اتاقش و سرشو با اسباب بازیهاش گرم کنم تا بابایی بتونه کارشو انجام بده البته در اینکه چراغ خونه ی ما تو هستی هیچ شکی نیست مامانی جونی                                                      ...
6 مهر 1391

پارک

دیروز عصر مامان جون اومد خونمون وقتی میخواست بره من و کلوچه هم باهاش رفتیم تا با هم بریم پارک.خلاصه با هم رفتیم و کلوچه کلی تاب بازی و سرسره بازی کرد البته هنوز واسه سرسره یک کم کوچیکه و وقتی از اون بالا ولش میکردم که سر بخوره یه کوچولو میترسید و مدام میگفت بییم بییم یعنی بریم بریم خلاصه یکی دو ساعت بازی کردیم و بعدش مامان جون رفت خونشون و ما هم برگشتیم خونه بعضی از حرفای اشتباهکی کلوچه ی مامان: آب بازی(آب بایی) آب(آبه) ماکارونی(مهنوم) جارو(دوورو) موبایل(مبال) مامانی(مامایی)صرفا چون بابا رو میگه بابایی!! آقا(آگا) باباجون(بابادو) کارتون(دون دون) از اینا(آنا) مال منه(م...
5 مهر 1391

مادرانه

مامانی الان که دارم واست مینویسم دو ساعت از نیمه شب گذشته اما نمیدونم چرا خوابم نمیبره.تو و بابایی تو خواب نازین و من دارم به یه روز شیرین دیگه که باهات گذروندیم فکر میکنم. به صبح و وقتی که چشمای قشنگتو باز کردی و اولین چیزی که گفتی. و اونم که چیزی نیست جز مامایی واحساسی که هر روز صبح با شنیدنش دارم.به صبحونه خوردنت که میتونم قسم بخورم هیچ کس مثل من صبوریشو نداره و حس مادرونه ام.به بازی کردنت تا ظهر و ذوقی که تو دلم میکردم واسه شیطونیات.نهار خوردنت که چه با ولع بود و ذوق بی حد من. به خواب بعد از ظهرت که چه معصومانه بود اون چشمای شیطون دقیقه ای پیش.به گردش مادر و پسری که عصر رفتیم واحساس غرور وصف ناپ...
5 مهر 1391

تولد پسر خاله

دیروز تولد ثمین بود ولی کلوچه مثل همیشه از پیش کیک تکون نخورد و منم که از خدا خواسته همه ی عکس ها رو از اون گرفتم. طفلکی ثمین .       تازه کلی هم با هم دیگه شمعها رو فوت کردیم که صد سال زنده باشیم         راستی دیروز آرایشگرشو بابا علیرضا آورد خونه ی مامانی تا موهای جوجو رو کوتاه کنه.آخه وقتی میبریمش مغازش خیلی گریه میکنه خلاصه ده نفر واسش شکلک در آوردنو نمایش بازی کردن تا آرایشگر بیچاره تونست موهاشو کوتاه کنه. ماشاالله موهاش انقدر پره که این ماجرا هر سه ماه تکرار میشه. عزیز دلی وقتی به دنیا اومدی هم موهات ریخته بود روی گردنت مامانی . ...
25 شهريور 1391

کفش جدید

هفته ی پیش با جون جونی رفتیم خیابون بهار تا یکم واسش خرید کنم چند دست لباس خریدیم و داشتیم بر میگشتیم که چشمم خورد به یه کتونی خوشگل رفتیم و خریدیمش. کلوچه هم که تازگی ها جی جی نو رو با کهنه تشخیص میده کلی ذوق کرد.اینم عکس ذوق ذوقیش وقتی می خواستیم بریم خونه ی مامانی         اینم موقع کارتون دیدن(کسی مزاحمم نشه)!              ...
15 شهريور 1391