اسبه خودمه!
دیشب با بابا علیرضاو کلوچه رفتیم بیرون و واسه کلوچه به یاد
بچه گیهای خودمون یه اسب چرخدار خریدیم
تو فروشگاه انقدر ذوق میکرد که نگوسوار اسبه شده بود و
مدام تکرار میکرد اشب اشب.
خلاصه به زور پیادش کردیمو خریدیمش و برگشتیم خونه.
تو راه هم همش حواسش به صندلی عقب ماشین بود که اسبو
گذاشته بودیم و تند تند به ما گوشزد میکرد که اشب اشب
وقتی هم که اومدیم خونه بجای تشکر از بابا اول کلی اسبشو
بوس کرد و بعد هم شروع کرد به بازیالبته یه کم طول
کشید تا یاد بگیره که چه جوری میشه باهاش حرکت کرد.
آخه تا الان همش یا ماشین شارژی سوار شده یا سه چرخه
که اونم ما هولش دادیم
خلاصه از دیروز تا الان بجز موقع خواب یه لحظه از اسبش جدا نشده
و به هیچ کس هم اجازه نمیده که حتی اسبشو ناز کنه
اینم شد هدیه یکسال و نیمه شدن پاره ی تنمون
مامانی انشاالله همیشه ی عمرت خنده از لبات دور نشه
عسلکم
از ته دل هم دعا میکنم که هیچ بچه ای تو دنیا از داشتن این
دلخوشیهای کوچیک محروم نباشه و هیچ بابایی هم شرمنده ی
خونوادش نشه
ناژیی.ناژیی.
بوش.بوش.