بری دیگه برنگردی!!
دقیقا از شبی که از خرم آباد برگشتیم یه تب خفیف کردی که مجبور شدم بهت آستامینوفن بدم که بیاد پایین ولی تا صبح ناله میکردی.فرداش تبت پایین اومده بود و من خوشحال بودم که ممکنه مال خستگیه راه بوده باشه! ولی از شبش شروع کردی به سرفه های خشک! البته منم همینطوری شده بودم ولی آدم بزرگ راحتتر میتونه با سرماخوردگی کنار بیاد!خلاصه یکی دو روز اینطوری گذشت و دیدیم که نخیر انگار این مریضیه لعنتی خیال نداره دست از سرت برداره و سرفه هات چرکی شدن! چون باباعلیرضا اداره بود با مامانی بردیمت دکتر و دکتر هم نامردی نکرد و دوتا آمپول و شربت داد.باکلی فلاکت آمپولهات رو زدیم جیگرم کباب شد مامانی! از فرداش با کمک د...