امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

هووی دوست داشتنیه من!

این روزهای آخر سال رو که برای همه از جمله ما به سرعت برق داره میگذره هیچ چیز نمیتونه به اندازه ی حرفهای از نمک خوش نمکتره نمکدون مامان بامزه و دلنشین بکنه گاهی بهش میگم مامانی خداروشکر که پسری اگر دختر بودی میخواستی چه پوستی از من بکنی! حس حسودی و مالکیت تازگیا خیلی توی وجود کوچولوش رشد کرده. کافیه باباعلیرضا بیاد و پیش من بشینه.هرجا باشه خودش رو میرسونه و با یه حرکت سریع با زور خودش رو وسطمون جا میکنه و به باباعلیرضای بیچاره در حال هول دادنش میگه اههههههه!کنده شو دیگه! دیروز صبح رفتیم و واسه باباعلیرضا چند دست لباس گرفتیم. اومدیم خونه پلاستیک لباسها رو گرفته میگه وقتی باباعلیرضا اومد خونه خودم میخ...
26 اسفند 1392

سی و سه ماهگی

  ماهگیت مبارک هستیه مامان این روزا سرمون خیلی شلوغه!یا توی خیابون و دنبال خرید یا توی خونه و پروژه ی خونه تکونی که یه جورایی پوست آدم رو میکنه پسرکمون هم کلی کمکه!پایین نردبون میایسته و حوله و دستمال بهم میده هر چند که مدام هم باید بگم امیرحسین به این دست نزن به اون دست نزن!ولی باز هم وقتی مامان ناز میگه اگر میخوای جلوی دستت خالی باشه صبحها بیار بزارش خونه ی ما انگار یه جورایی دلم نمیاد با اینکه میدونم اونجا با باباجونی بهش خوش میگذره ولی گاهی فکر میکنم بدجوری بهش وابسته شدم!طاقت یکساعت دوریش رو هم ندارم.گاهی فکر میکنم این همه وابستگی خوب نیست!یه جورایی ته دلم میلرزه وقتی به وابس...
11 اسفند 1392

سه دو یک!!میریم واسه خونه تکونیه عید!

دوباره داره میاد...نوروز.با بوی خوش تمیزی و تازگی. کشوهای مرتب.فرشهای تمیز.پرده هایی که ازشون بوی پودر لباسشویی میاد!همه چیز تازه و نو. خیلی دوست دارم این حال و هوا رو. امسال هم داره کم کم به پایان خودش نزدیک میشه.من هم گفتم چه کاری بهتر که خونه تکونی رو شروع کنم با سرعت کم و کاملا سر فرصت.که نه من خسته و کلافه بشم و نه گل پسر هیچوقت از ته قلبم حاضر نبودم کار خونمون رو یکنفر دیگه که هیچ احساسی به خونه و وسایل ما نداره بیاد و انجام بده! مگر دو سالی که به اجبار یکنفر رو آوردیم برای شستن دیوارها و گردگیری که یکسالش رو باردار بودم و سال بعد هم امیرحسین مامان خیلی کوچولو ...
29 بهمن 1392

خردادیه من!

از طریق یکی از مامانها با لینک محاسبه گر سن آشنا شدم که خیلی واسم جالب بود زودی رفتم و ته توش رو در آوردم                                               تاریخ تولد عشق مامان : ١٠/خرداد/١٣٩٠ تاریخ تولد  به سال میلادی: 2011/5/31 روز تولد :سه شنبه سنش چقدره؟ : 2 سال 8 ماه 8 روز از تولدش چقدر گذشته؟ چند ماه :  32 ماه چند هفته : 140 هفته چند روز : 984 روز چند ساعت : 23,635 ساعت چند ...
19 بهمن 1392

برف میاد برف میاد!

عزیز دلم الان که دارم خاطره ی امروزت رو مینویسم چهار روز هست که داره برف میاد و هممون از این بابت خیلی خوشحالیم مخصوصا تو که بساط برف بازیت هر روز به صورتهای مختلف به راهه دیروز صبح دو تایی شال و کلاه کردیم رفتیم توی حیاط برف بازی کودک درون منم کلی بیدار شد و باهات بازی کرد! خانوم همسایه که داشت میرفت بیرون وقتی دیدت که با چه ذوقی برف بازی میکنی کلی کیف کرده بود و افسوس میخورد که مامانهای امروزی از ترس کثیف شدن یا سرماخوردن بچه هاشون رو زندونی کردن توی خونه و طفلکیها مجبورن از پشت شیشه برف رو نگاه بکنن!! و کلی هم به این همه ذوق و شوق من آفرین گفت وقتی رفت کلی به حرفهاش فکر کردم!به اینکه ساخت...
16 بهمن 1392

غذاها...

یکمی دوست دارم زیاد دوست ندارم عاشقشم   عاشقشم بدم نمیاد فقط آبپز نباشه!هر جوری بود دوست دارم! خوشم نمیاد بدم نمیاد.به مامانم میگم مامان شلوارش رو دربیار! بعدش که گاز میزنم میگم مامان من یه میمونم!!   دوست دارم .از نوع چای.قهوه.شیرکاکایو. اندازه ی دنیا دوستش دارم عاشقشم.مخصوصا بربری!   خوشم نمیاد دوست دارم.مخصوصا آش رشته.سوپ. خیلی خیلی دوست دارم   اسمش که میاد از خود بی خود میشم! عاشقشم مخصوصا روی سیب زمینی و ساندویچ! بدم نمیاد یک ذره توی غذا باشه کولی بازی در میارم عاشقشم خیلی خیلی دو...
13 بهمن 1392

سی و دوماهگی

ماهگیت مبارک عزییییییم هفته ی پیش مامانی و دایی علی اومدن و چهارتایی رفتیم پاساژ تیراژه که هم خرید بکنیم و هم موهای خوشگلت رو کوتاه کنیم روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت.مخصوصا به تو که کلی توی شهر بازی کیف کردی و بازی کردی .البته این دفعه مامانی هم در کنار تو کلی به فیض رسید که عکسها هم سندشه!! ظهر ناهار بیرون خوردیم و بعد از ظهر موهات رو کوتاه کردیم که مثل همیشه پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی بعدش هم رفتیم و خریدمون رو کردیم و شب شده بود که برگشتیم خونه و باباعلیرضا هم با یه کیک خوشگل واسه تولد من از اداره اومد خونه یه تولد ساده گرفتیم چون خیلی خسته بودیم و بعدش هم چون اصول کدبانو...
12 بهمن 1392

تولدم مبارک!

چه خوبه که تولدم باشه و شما کنارم باشید... اینطوری هیچوقت احساس پیری نخواهم کرد.حتی اگر سالها از اینروزها بگذره.در کنار تو مرد مهربون و فداکارم که هر لحظه بودن با تو رو با هیچ چیز توی این دنیا عوض نمیکنم و با وجود تو پسرک قشنگم که اگر نبودی هیچوقت نمیتونستم بفهمم که خدا چقدر دوستم داره و به فکرمه!     طبق معمول همه ی تولدها....!! ...
9 بهمن 1392