امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

سومین عاشورا...

1392/8/25 18:34
نویسنده : LESWIET امیرحسین
293 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه به قصد شهر خرم آباد ساعت پنج صبح

راه افتادیم.رفتیم دنبال عموحمید و توی شهر قم هم زن عمو

رو سوار کردیم و راهی شدیممژه

امسال رفتیم خونه ای که باباجونی و مامان ناز واسه نگهداری

از بابابزرگ باباعلیرضا گرفتن.خودشون هم که پنج شش ماهی

میشه رفتن و اونجا موندگار شدن .چون بابابزرگ خیلی پیر

و سالخورده شده و نیاز داره مدام ازش پرستاری

بشه.یکروز هم خونه ی مامان جون بودیم.روز چهارشنبه

تاسوعا بود و پنجشنبه هم عاشورا.

طبق رسم هرساله صبح عاشورا مقداری گل امام حسین

به نیت سلامتیت تا سال بعد به لباس علی اصغرت

مالیدیمقلب

اونجا که بودیم خیلی بهت خوش گذشت.مخصوصا که خونه

بزرگ بود و کلی تونستی بدو بدو بکنی و با باباجونی بازی

کنیلبخندهوا هم خیلی خیلی خوب بود و دو روز بارون خیلی

خوبی میومد.روز جمعه صبح هم راه افتادیم و برگشتیم

تهران.سفر خیلی خوبی بود.و خاطره ای از عاشورایی

دیگر.

از شیرینیهات بگم که یکشب با روضه ای که توی تلویزیون

داشت میخوند گریه ام گرفت اومدی با بغض گفتی

مامان گریه میکنی؟ناراحتی؟

گفتم نه واسه امام حسین گریه میکنم.گریه کنان میگفتی

نه!واسه امام حسین هم گریه نکن!

از اونروز هر موقع تلویزیون روضه میزاره هرجا باشی خودت

رو میرسونی و زل میزنی به من که یکوقت گریه نکنمبغل

اونروز هم توی روضه ی مامان جون پشتت رو کرده بودی به

همه و رو به من نشسته بودی و نگاهم میکردی که خدای

نکرده گریه ام نگیرهقلب

از شوهر خاله ی بابا آقای پارسا خیلی میترسی!چون واست

یه اداهایی در میاره که خداییش منم میترسمنگراناونروز که

اومدن خونه ی مامان جون دویدی رفتی ته پذیرایی قایم

شدی .اومدم گفتم مامانی نترس .از چی میترسی!؟

داد زدی به عبدالرضا بگید بره(مرد چهل پنجاه سالهخجالت)!

گفتم از چیش میترسی؟گفتی از صورتش.به خاله افسانه

بگو براش پماد بزنهخنده

شیرین زبونم به اندازه ی تمام قلبم دوستت دارم...

دعا میکنم امام حسین نگهدار تو و بابا و تمام

عزادارانش باشه.

الهی آمین...

 

 

 

دیدار با باجونی بعد از دوماه!!

 

 

زندگی به روایت چهار نسلقلب

 

.: امیر حسین. آرامش زندگی  تا این لحظه ، 

2 سال و 5 ماه و 15 روز و 10 ساعت و 12 دقیقه و 32 ثانیه سن دارد قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

م...
28 آبان 92 8:59
عزیز منی تو. شیرین زبون. عشق مداند!!!! بوس
LESWIET امیرحسین
پاسخ
شیرین زبونی از خودته عزیزم
ریحانه
28 آبان 92 14:04
واااای مامان امیرحسین باز یاد شکلکای عمو عبدالرضا افتادم! انقد که اون شب خنیدیدم دیگه نفسم بالا نمیومد آخی چقدر دلم برای جوجه تنگ شده
LESWIET امیرحسین
پاسخ
امیرحسین هم دلش تنگ شدهشکلکهای شوهرخاله ی عزیز هم که نگو!مامان که بشی و توی همچین موقعیتی باشی اونوقت نمیدونی باید حرص بخوری یا بخندی!!!؟
مامانی کسرا
30 آبان 92 20:53
ماشالله خدا حفظش کنه این آقای کوچک ما رو کسرا هم یه عکس مثلاین آخری داره اما به روایت 5 نسل خوب و خوش باشید انشالله التماس دعا
LESWIET امیرحسین
پاسخ
ممنونم خدا زیادش کنه عزیزمشما هم خوش و سلامت باشید
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
2 آذر 92 0:38
سلام عزیزم وای چه عکسی زیبایی آرزو میکنم هیچ راه نجاتی نداشته باشید وقتی غرق خوشبختی هستید
LESWIET امیرحسین
پاسخ
سلام وای چه آرزوی قشنگی خیلی لطف کردی