امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

دومین عاشورا

1391/9/6 15:45
نویسنده : LESWIET امیرحسین
368 بازدید
اشتراک گذاری

ما روز پنجشنبه به همراه مامان جون و باباجون رفتیم زادگاه پدری

یعنی شهر خرم آبادلبخندچون تاسوعا و عاشورای امسال روز شنبه

و یکشنبه بود و این میشد چهار روز تعطیلی برای بابا علیرضانیشخند

ما هم طبق معمول هرسال راهی خرم آباد شدیم.اونجا که بودیم

خیلی خوب بود زبانمامان جون بابا هم این ده روز اول محرم رو

روضه داره و خونش خیلی شلوغ پلوغ میشهniniweblog.com

این سه چهار روز خیلی خوب بود فقط شلوغی خونه گل پسر رو

که عادت به خونه ی خلوت داره یکم اذیت کرد.

اما تو راه رفتن و برگشتن که کم راهی هم نیست خیلی خیلی

پسر خوبی بودبغلعاشورای امسال هم مثل پارسال لباس

علی اصغر تن پسرکم کردم با این امید که صاحب این لباس و

سربند خودش نگهدار پسرکمون باشه.

رسم مردم خرم آباد اینه که برای فرزند پسر نذر هفت ساله

میکنن که هر سال روز عاشورا از گلی که مخلوط خاک و گلاب و

دعاست به یاد امام حسین و غلطیدنش در گل به بدن یا لباس

بچه میمالن و به این رسم با نیت بیمه ی سلامتی تا سال آینده

اعتقاد زیادی دارن.البته بعضی ها که خودشون دوست دارن

مثل بابا علیرضا و بابا جون و عمو حمید و بیشتر مردای فامیل

این رسم رو بعد از هفت سال هم ادامه دادن.ما هم مرد کوچولو رو

برای سال دوم بردیم و عمو حمید که

 امسال با خانمش اومده بودن خرم آباد و از مجردی در اومده

از گل امام حسین(ع)برداشت و به لباسش مالیدلبخند

خلاصه ما روز یکشنبه یعنی بعد از این مراسم و خوردن نهار

ساعت سه به مقصد خونه حرکت کردیم و ده ونیم شب رسیدیم

با یک خاطره ی دیگر از عاشورایی دیگرقلب

 

  

 

 

 

 

امیرحسین و گل امام حسین

 

 

امیر حسین و نوه ی دایی بابا(داره اسمارتیز میزاره دهنش)

فقط اینجا بود که با هم خوب بودن .در ادامه این بچهه که اسمش

مهراد بود و یکسال از امیر حسین بزرگتره امیر حسین رو

هول داد و اونم خورد زمین و گریه کرد و دیگه تا آخر مسافرت

دلش باهاش صاف نشد که نشدگریهعصبانیتعجب

 

 

امیر حسین و باغچه ی مامان جون(بابا علیرضا هم تو همین

سن و همین جا عکس داره)

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان امیرحسین
6 آذر 91 15:08
سلام امیرحسین من فقط با امیرحسینا دوست میشم
بیا وبلاگ من عکسای منو ببین
نظر یادت نره


سلام چشم حتما میام
م...
6 آذر 91 15:47
فدات بشم. علی اصغر امام حسین محافظت باشه عزیز عمه.

... مهراد که تو رو هول داده
قررررررررررررررررررررربونت برم


آخی دلم خنک شد
ریحانه
6 آذر 91 16:28
اوخی اوخی تازه زن عمو هم یه عالمه عکسای خوشگل از این مرد کوچک داره


که حتما به ما هم میده!!
مامی امیرحسین
6 آذر 91 22:32
میگما کاش عکس بابای امیرحسینم که کنار باغچه مامان جون رو میذاشتی!


چشم در اولین فرصت که به دستم برسه حتما اینکارو میکنم
م...
7 آذر 91 16:03
یه سوال؟
خونه ی مامان جون روضه بوده یا گروه سرود می خوندن؟؟؟؟ شکلک روضه ی مامان جون رو نیگااااااااا...
خدائیش قیافه ی من این جوری نیست؟


اقاهه روضه میخوند یه عده هم سرود میخوندن.رییس گروه سرود هم خانم شیما بود!!!!!!!!
علامه کوچولو
7 آذر 91 16:42
به به! قالب خوشگلا رو میدزدن ها
مينا مامان ماهان
7 آذر 91 22:01
خرموه خوش گذشت خاله جون
ايشالا هميشه خوش باشيد

جای شما خالی.شما هم لر هستین!
؟


زهره مامان آریان
7 آذر 91 22:16
نازی چقدر با این لباس ناز و معصوم شده.انشالله امام حسین نگهدارت باشه


ممنون خاله جونی


مامان تنها
11 آذر 91 3:48
ایشاالله که همیشه صحیح و سالم باشه در پناه خدا با این لباس با مزه شده


ممنونم خیلی لطف کردی