خاطرات سفر به فریدونکنار
پنجشنبه از سفر برگشتیم با کلی خاطره ی خوب خوب
که شد سوغاتی واسه تمام عمرمون که هر وقت بهش فکر کنیم
ناخود آگاه لبخند به روی لبهامون بشینه
یکشنبه ی پیش صبح ساعت هفت راه افتادیم به قصد جاده ی
چالوس.البته قبلش رفتیم کرج خونه ی مامانی که
مامانی و دایی علی رو هم سوار کنیم.چون اونها هم قرار بود
باهامون بیان.بابایی رو هم هرچی اصرار کردیم
نیومد و میگفت چون دو هفته پیش با مامانی و دایی علی
رفتن تکراریه.خلاصه راه افتادیم و تو راه نزدیک تونل
کندوان ایستادیم واسه استراحت و صبحانه
خیلی پسر خوبی بود جیگر ماماننزدیک مرزن آباد به خاطر
پیچها یه کمی حالش بد شد البته تقصیر خودم بود
چون به قول مامانی تو این جاده ی پیچ در پیچ که انقدر
به بچه خوردنی نمیدن!
ساعت دو رسیدیم فریدونکنار.جای خیلی قشنگی بود
ولی من نوشهر و رویان رو خیلی بیشتر دوست دارم.
هر چند که اینجا هم خیلی خوش گذشت
شب رفتیم بازار و کلی سوغاتی خریدیم.ترشی.مربا.کلوچه.
لواشک و ...
فرداش رفتیم بابلسر که صنایع دستی خیلی قشنگی داشت.
از اونجا هم رفتیم دریا.دو روز بعد رو هم رفتیم دریا که خیلی
حال میدادچهارشنبه عصر هم رفتیم نوشهر خونه ی خاله
ناهید.شب اونجا موندیم و فرداش بعد از نهار برگشتیم
و خاله ناهید رو هم که میخواست بیاد کرج با خودمون آوردیم.
موقع برگشت کندوان توقف کردیم و آش رشته خوردیم
که تو اون هوای خنک خیلی مزه داد بخصوص به عسلیه
ماماناین رو از دهانش که هنوز قبلی رو قورت نداه واسه
قاشق بعدی باز میکرد میتونستم بفهمم
تا عصر رسیدیم.شب رو خونه ی مامانی موندیم و فردا صبحش
برگشتیم به خونه با کلی خاطره ی قشنگ و به یادموندنی
از شیرینیهای جدید پسری بگم که وقتی داشت
واسه مامانبزرگش از سفرمون تعریف میکرد میگفت: رفتیم
دریا.آبه گنده.آبا رو خوودم(خوردم)!!
تازگیا هم بهش میگیم امیرحسین هیکل بگیر.بلوزشو میزنه
بالا و سینه هاشو میاره جلو و راه میره.وای که غش
میکنم واسه اون دنده هاش که میزنه بیرون
اونروز هم رفته بود سر ظرف میوه ی خاله ناهید.یه دستی
کشید رو کیوی ها و خودش به خودش گفت:اه اه توتوموغ
گل مامان در میان شکوفه های بهارنارنج
وقتی بهش میگیم هیکل بگیر اینجوری میکنه
تو راه بازگشت(کندوان)