امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

خاطرات سفر به فریدونکنار

1392/2/28 13:46
نویسنده : LESWIET امیرحسین
1,085 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه از سفر برگشتیم با کلی خاطره ی خوب خوب

که شد سوغاتی واسه تمام عمرمون که هر وقت بهش فکر کنیم

ناخود آگاه لبخند به روی لبهامون بشینه02200000

یکشنبه ی پیش صبح ساعت هفت راه افتادیم به قصد جاده ی

چالوس.البته قبلش رفتیم کرج خونه ی مامانی که

مامانی و دایی علی رو هم سوار کنیم.چون اونها هم قرار بود

باهامون بیان.بابایی رو هم هرچی اصرار کردیم

نیومد و میگفت چون دو هفته پیش با مامانی و دایی علی

رفتن تکراریه.خلاصه راه افتادیم و تو راه نزدیک تونل

کندوان ایستادیم واسه استراحت و صبحانهنیشخند

خیلی پسر خوبی بود جیگر مامانقلبنزدیک مرزن آباد به خاطر

پیچها یه کمی حالش بد شد البته تقصیر خودم بود

چون به قول مامانی تو این جاده ی پیچ در پیچ که انقدر

به بچه خوردنی نمیدن!ناراحت

ساعت دو رسیدیم فریدونکنار.جای خیلی قشنگی بود

ولی من نوشهر و رویان رو خیلی بیشتر دوست دارم.

هر چند که اینجا هم خیلی خوش گذشتهورا

شب رفتیم بازار و کلی سوغاتی خریدیم.ترشی.مربا.کلوچه.

لواشک و ...

فرداش رفتیم بابلسر که صنایع دستی خیلی قشنگی داشت.

از اونجا هم رفتیم دریا.دو روز بعد رو هم رفتیم دریا که خیلی

حال میدادنیشخندچهارشنبه عصر هم رفتیم نوشهر خونه ی خاله

ناهید.شب اونجا موندیم و فرداش بعد از نهار برگشتیم

و خاله ناهید رو هم که میخواست بیاد کرج با خودمون آوردیم.

موقع برگشت کندوان توقف کردیم و آش رشته خوردیم

که تو اون هوای خنک خیلی مزه داد بخصوص به عسلیه

مامانزباناین رو از دهانش که هنوز قبلی رو قورت نداه واسه

قاشق بعدی باز میکرد میتونستم بفهممماچ

تا عصر رسیدیم.شب رو خونه ی مامانی موندیم و فردا صبحش

برگشتیم به خونه با کلی خاطره ی قشنگ و به یادموندنیمژه

از شیرینیهای جدید پسری بگم که وقتی داشت

واسه مامانبزرگش از سفرمون تعریف میکرد میگفت: رفتیم

دریا.آبه گنده.آبا رو خوودم(خوردم)!!چشمک

تازگیا هم بهش میگیم امیرحسین هیکل بگیر.بلوزشو میزنه

بالا و سینه هاشو میاره جلو و راه میره.وای که غش

میکنم واسه اون دنده هاش که میزنه بیرونبغل

اونروز هم رفته بود سر ظرف میوه ی خاله ناهید.یه دستی

کشید رو کیوی ها و خودش به خودش گفت:اه اه توتوموغ

کثیپ(تخم مرغ کثیف)!!!

گل مامان در میان شکوفه های بهارنارنجماچ

وقتی بهش میگیم هیکل بگیر اینجوری میکنهبغل

تو راه بازگشت(کندوان)لبخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

م...
2 اردیبهشت 92 12:09
عمه فدات بشه. مامان امیر حسین از این عکسا نذار آدم می مونه چی بگه به این همه زیبایی.
قربون خدا برم با این فرشته ای که بهتون و بهمون داده.


مرسی عمه ی مهربون.چشمات قشنگ میبینه عزیزم
ریحانه
2 اردیبهشت 92 15:13
آبه گنده رو همه رو خوردی؟ مگه دل کوچولوی تو چقدر جا داره آخه؟


یه جوری جاش دادم دیگه.دروغ که کنتور نداره!!
مامان قندعسل
3 اردیبهشت 92 1:40
خیلییییی قشنگ حرف میزنی گل پسر.تخم مرغ کثیف خیلییی باحال بود.


میسی خاله
امير علي
3 اردیبهشت 92 19:56
سلام هميشه به تفريح و مسافرت و خوش باشيد . و اينم براي فسقلي شيرين زبونم


ممنون خاله
علامه كوچولو
4 اردیبهشت 92 8:36
الاااااااااااااااااااااااااهي تخم مرغ كثيف
عكسهاتون طبق معمول عالي بود


مرسی خاله
مامان فرشته کوچولو
5 اردیبهشت 92 0:36
جیگر این گل پسری و که انقد شیرین زبون و خوش سفر همیشه در کنار هم شاد باشین


میسی خاله بوس
مامان ثمین
7 اردیبهشت 92 23:12
عزیزم عجب عکسای نازی بااین گل پسر گرفتین


مرسی لطف کردی