دومین عاشورا
ما روز پنجشنبه به همراه مامان جون و باباجون رفتیم زادگاه پدری
یعنی شهر خرم آبادچون تاسوعا و عاشورای امسال روز شنبه
و یکشنبه بود و این میشد چهار روز تعطیلی برای بابا علیرضا
ما هم طبق معمول هرسال راهی خرم آباد شدیم.اونجا که بودیم
خیلی خوب بود مامان جون بابا هم این ده روز اول محرم رو
روضه داره و خونش خیلی شلوغ پلوغ میشه
این سه چهار روز خیلی خوب بود فقط شلوغی خونه گل پسر رو
که عادت به خونه ی خلوت داره یکم اذیت کرد.
اما تو راه رفتن و برگشتن که کم راهی هم نیست خیلی خیلی
پسر خوبی بودعاشورای امسال هم مثل پارسال لباس
علی اصغر تن پسرکم کردم با این امید که صاحب این لباس و
سربند خودش نگهدار پسرکمون باشه.
رسم مردم خرم آباد اینه که برای فرزند پسر نذر هفت ساله
میکنن که هر سال روز عاشورا از گلی که مخلوط خاک و گلاب و
دعاست به یاد امام حسین و غلطیدنش در گل به بدن یا لباس
بچه میمالن و به این رسم با نیت بیمه ی سلامتی تا سال آینده
اعتقاد زیادی دارن.البته بعضی ها که خودشون دوست دارن
مثل بابا علیرضا و بابا جون و عمو حمید و بیشتر مردای فامیل
این رسم رو بعد از هفت سال هم ادامه دادن.ما هم مرد کوچولو رو
برای سال دوم بردیم و عمو حمید که
امسال با خانمش اومده بودن خرم آباد و از مجردی در اومده
از گل امام حسین(ع)برداشت و به لباسش مالید
خلاصه ما روز یکشنبه یعنی بعد از این مراسم و خوردن نهار
ساعت سه به مقصد خونه حرکت کردیم و ده ونیم شب رسیدیم
با یک خاطره ی دیگر از عاشورایی دیگر
امیرحسین و گل امام حسین
امیر حسین و نوه ی دایی بابا(داره اسمارتیز میزاره دهنش)
فقط اینجا بود که با هم خوب بودن .در ادامه این بچهه که اسمش
مهراد بود و یکسال از امیر حسین بزرگتره امیر حسین رو
هول داد و اونم خورد زمین و گریه کرد و دیگه تا آخر مسافرت
دلش باهاش صاف نشد که نشد
امیر حسین و باغچه ی مامان جون(بابا علیرضا هم تو همین
سن و همین جا عکس داره)