امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

سه دو یک!!میریم واسه خونه تکونیه عید!

دوباره داره میاد...نوروز.با بوی خوش تمیزی و تازگی. کشوهای مرتب.فرشهای تمیز.پرده هایی که ازشون بوی پودر لباسشویی میاد!همه چیز تازه و نو. خیلی دوست دارم این حال و هوا رو. امسال هم داره کم کم به پایان خودش نزدیک میشه.من هم گفتم چه کاری بهتر که خونه تکونی رو شروع کنم با سرعت کم و کاملا سر فرصت.که نه من خسته و کلافه بشم و نه گل پسر هیچوقت از ته قلبم حاضر نبودم کار خونمون رو یکنفر دیگه که هیچ احساسی به خونه و وسایل ما نداره بیاد و انجام بده! مگر دو سالی که به اجبار یکنفر رو آوردیم برای شستن دیوارها و گردگیری که یکسالش رو باردار بودم و سال بعد هم امیرحسین مامان خیلی کوچولو ...
29 بهمن 1392

خردادیه من!

از طریق یکی از مامانها با لینک محاسبه گر سن آشنا شدم که خیلی واسم جالب بود زودی رفتم و ته توش رو در آوردم                                               تاریخ تولد عشق مامان : ١٠/خرداد/١٣٩٠ تاریخ تولد  به سال میلادی: 2011/5/31 روز تولد :سه شنبه سنش چقدره؟ : 2 سال 8 ماه 8 روز از تولدش چقدر گذشته؟ چند ماه :  32 ماه چند هفته : 140 هفته چند روز : 984 روز چند ساعت : 23,635 ساعت چند ...
19 بهمن 1392

برف میاد برف میاد!

عزیز دلم الان که دارم خاطره ی امروزت رو مینویسم چهار روز هست که داره برف میاد و هممون از این بابت خیلی خوشحالیم مخصوصا تو که بساط برف بازیت هر روز به صورتهای مختلف به راهه دیروز صبح دو تایی شال و کلاه کردیم رفتیم توی حیاط برف بازی کودک درون منم کلی بیدار شد و باهات بازی کرد! خانوم همسایه که داشت میرفت بیرون وقتی دیدت که با چه ذوقی برف بازی میکنی کلی کیف کرده بود و افسوس میخورد که مامانهای امروزی از ترس کثیف شدن یا سرماخوردن بچه هاشون رو زندونی کردن توی خونه و طفلکیها مجبورن از پشت شیشه برف رو نگاه بکنن!! و کلی هم به این همه ذوق و شوق من آفرین گفت وقتی رفت کلی به حرفهاش فکر کردم!به اینکه ساخت...
16 بهمن 1392

غذاها...

یکمی دوست دارم زیاد دوست ندارم عاشقشم   عاشقشم بدم نمیاد فقط آبپز نباشه!هر جوری بود دوست دارم! خوشم نمیاد بدم نمیاد.به مامانم میگم مامان شلوارش رو دربیار! بعدش که گاز میزنم میگم مامان من یه میمونم!!   دوست دارم .از نوع چای.قهوه.شیرکاکایو. اندازه ی دنیا دوستش دارم عاشقشم.مخصوصا بربری!   خوشم نمیاد دوست دارم.مخصوصا آش رشته.سوپ. خیلی خیلی دوست دارم   اسمش که میاد از خود بی خود میشم! عاشقشم مخصوصا روی سیب زمینی و ساندویچ! بدم نمیاد یک ذره توی غذا باشه کولی بازی در میارم عاشقشم خیلی خیلی دو...
13 بهمن 1392

سی و دوماهگی

ماهگیت مبارک عزییییییم هفته ی پیش مامانی و دایی علی اومدن و چهارتایی رفتیم پاساژ تیراژه که هم خرید بکنیم و هم موهای خوشگلت رو کوتاه کنیم روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت.مخصوصا به تو که کلی توی شهر بازی کیف کردی و بازی کردی .البته این دفعه مامانی هم در کنار تو کلی به فیض رسید که عکسها هم سندشه!! ظهر ناهار بیرون خوردیم و بعد از ظهر موهات رو کوتاه کردیم که مثل همیشه پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی بعدش هم رفتیم و خریدمون رو کردیم و شب شده بود که برگشتیم خونه و باباعلیرضا هم با یه کیک خوشگل واسه تولد من از اداره اومد خونه یه تولد ساده گرفتیم چون خیلی خسته بودیم و بعدش هم چون اصول کدبانو...
12 بهمن 1392

تولدم مبارک!

چه خوبه که تولدم باشه و شما کنارم باشید... اینطوری هیچوقت احساس پیری نخواهم کرد.حتی اگر سالها از اینروزها بگذره.در کنار تو مرد مهربون و فداکارم که هر لحظه بودن با تو رو با هیچ چیز توی این دنیا عوض نمیکنم و با وجود تو پسرک قشنگم که اگر نبودی هیچوقت نمیتونستم بفهمم که خدا چقدر دوستم داره و به فکرمه!     طبق معمول همه ی تولدها....!! ...
9 بهمن 1392

سی و یک ماهگی

ماهگیت مبارک شکر من و بابا بابا علیرضا ازت میپرسه عشق من کیه؟ میزنی به سینه ی خودت و میگی من! میگه عمر من کیه؟ میگی من! شکر من کیه؟ من! عسل من کیه؟ مامان!! این روزا عاشق آهنگ کجای دنیای بنیامین شدی! میای و میگی مامان آهنگ آی آی بزار مامان ناز چند روزی رو واسه استراحت اومده تهران و بابا جونی مونده پیش بابابزرگ که خیلی مریضه طفلکها خیلی خسته و ناراحتن.پیری و مریضیه بابای باباجونی یکطرف و دور بودن از خونه و زندگی از طرف دیگه خیلی شرایطشون رو سخت کرده. دیروز که دیدیش کلی ذوق کردی .مخصوصا وقتی سوغاتیت رو دیدی که یه ماشین پلیس به قول خودت گنده بود کلی باهاش بازی...
11 دی 1392

خاطره ی شب یلدا

الان که دارم واست مینویسم داری با فیلت بازی میکنی. داری سعی میکنی کلاهت رو سر فیلت بکنی و مدام میگی سرت کنم که سردت نشه تازگیها یاد گرفتی هر چی میگیم میگی شی!؟هر چند که کاملا متوجه میشی چی بهت میگیم.یعنی یه جورایی میخوای خودت رو بزنی به اون راه و اون کار رو انجام ندی هر کس ازت میپرسه مامانت رو دوست داری یا بابات محاله که جواب بدی و جوری طرف رو میپیچونی که خودش هم متوجه نمیشه که جواب نگرفته سومین شب یلدا رو خونه ی مامانبزرگ من دعوت بودیم. خیلی شب خوب و خاطره انگیزی بود.مخصوصا واسه تو که هر کاری دلت خواست کردی و از در و دیوار بالا رفتی و هر چی دلت خواست خوردی جدیدا هم هر کار اشتباهی که...
4 دی 1392

سومین یلدات مبارک پسرم

پاییز ثانیه ثانیه میگذرد یادت باشد اینجا کسانی هستند که به اندازه ی تمام برگهای پاییز تو را دوست دارند. عمرت بلند چون یلدا. تنت سبز و شاداب چون بهاران. زندگیت پر بار چون تابستان. و بختت سپید چون برف زمستان عزیز مامان.   (یلدای 1391)   (یلدای 1390)   ...
28 آذر 1392