امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

چهل و شش ماهگی

  ماهگیت مبارک عزییییییییییییییییییییییزترین ببخش مامانی بازم دیر شد.اما بزار پای مسافرت و عید دیدنیهای عید تو هفته ی اول عید و بعد اومدن کلی مهمون تو هفته ی دوم کلی بزرگ شدی مامانی.انقدر که تو این یکی دو روزه بابا میخواد تختت رو از حالت نی نی به بزرگونه تغییر بده.چون پریشب که توی خواب نگاهت کردم احساس کردم دیگه این مدل تخت واست کوچیکه عزیز دلم الان که دارم واست مینویسم داری کارتون میبینی و همزمان با تبلتی که دایی علی واسه عیدیت خریده بازی میکنی. هوا هم یکی دو روزه بارونیه و خیلی دلپذیر شده.از مسافرت عید بگم که خیلییییییییییییی خوش گذشت.خرم آباد و هوای عالیه عیدش و مامان جون م...
23 فروردين 1394

چهل و پنج ماهگی

ماهگیت مبارک رویای روشن دوباره رسیده...روزهای خونه تکونی و نو شدن.دیدی مامانی!تو یه چشم بهم زدن یکسال دیگه هم گذشت.خاطراتش جوری توی ذهنمه که انگار همین دو سه روز پیش بود که از خستگی کنار هفت سین خونمون خوابت برده بود و من داشتم از ساعات آخر سال نود و دو واست مینوشتم. بغض گلومو میگیره مامانی.انگار روزها دارن زودتر از اونچه که فکر میکردم میگذرن و  روزهای کودکیت برام موندگار نیستن.خداروشکر.... چند شب پیش داشتم به این فکر میکردم که دو سال دیگه قراره بری مدرسه نمیدونم چرا ولی یکهو یه نگرانیه عمیق اومد و گوشه ی دلم لونه کرد! انگار بیشتر از اونچه که فکر میکردم بهم وابسته ایم.اینو میشه از نگ...
11 اسفند 1393

چهل و چهار ماهگی

ماهگیت مبارک پسر نازم روزها و سالها داره مثل باد میگذره.و من این رو دارم با تمام وجودم حس میکنم. روز بروز داری بزرگتر میشی.این رو فقط وقتی به اندام و صورتت نگاه میکنم نمیفهمم.از حرفهات.درک زیادت از محیط زندگی و آدمهای اطرافت.از سوالاتت راجع به اینکه از کجا اومدی و خدا کیه هم میشه فهمید.امروز داشتم فکر میکردم که فقط چهار ماه مونده به تولد چهار سالگیت عزیز دلم. دیشب که داشتی با لپ تاپ کار میکردی از دور زیر نظرت داشتم.کاملا مسلط بازی رو آوردی .انتخاب کردی و پلی کردی و شروع کردی به بازی. واقعا دهنم از تعجب باز مونده بود که چطور از آپشن های مختلف بازی هم سر در میاری!تازگیا کار خلاف که داری میکنی می...
13 بهمن 1393

چهل و سه ماهگی-چهارمین شب یلدای گل گلکم

ماهگیت مبارک تمام بود و نبود مامان  چهارمین یلدات هم مبارک هندونه ی شیییرییین و نوبرونه ی ما امسال شب چلمون خونه ی مامانی برگزار شد.خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما پسر قشنگم که بعد از ماهها به هندونه رسیده بودی و دلی از عزا در آوردی.البته باید ببخشی منو مامانی که با یه تیر چند تا نشون میزنم.امسال به کلی یادم رفت که شب چله بیام و واست آرزوهای قشنگ بکنم.ولی عیب نداره مامانی عوضش الان تو خونه ی خودمون و با خیال راحت دارم واست مینویسم.قرار بود واسه ماهگردت بیام و بنویسم که بدشانسی چند روز هوای شهرمون آلوده بود طبق معمول هر سال این موقع و من و تو بابا هم دچار مسمومیت شده بودیم.البته خدا رو شکر ...
14 دی 1393