امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

چهل و پنج ماهگی

1393/12/11 11:55
نویسنده : LESWIET امیرحسین
638 بازدید
اشتراک گذاری

66.gif65.gifماهگیت مبارک رویای روشن

دوباره رسیده...روزهای خونه تکونی و نو شدن.دیدی مامانی!تو یه چشم

بهم زدن یکسال دیگه هم گذشت.خاطراتش جوری توی ذهنمه که انگار همین

دو سه روز پیش بود که از خستگی کنار هفت سین خونمون خوابت برده بود و من داشتم

از ساعات آخر سال نود و دو واست مینوشتم.

بغض گلومو میگیره مامانی.انگار روزها دارن زودتر از اونچه که فکر میکردم

میگذرن و  روزهای کودکیت برام موندگار نیستن.خداروشکر....

چند شب پیش داشتم به این فکر میکردم که دو سال دیگه قراره بری مدرسه

نمیدونم چرا ولی یکهو یه نگرانیه عمیق اومد و گوشه ی دلم لونه کرد!

انگار بیشتر از اونچه که فکر میکردم بهم وابسته ایم.اینو میشه از نگرانیه من

و سوالات تو راجع به اینکه وقتی بری مدرسه منم میتونم تو کلاستون باشم

میشه فهمید!

دلم میخواد از بهار بزارمت مهد کودک بری ولی یه حسی نمیزاره.انقدر

که بد میشنوم از مهد کودکها!نکنه بچه ها مریض باشن!؟نکنه مربی دعوات کنه!؟

نکنه بچه ها اذیتت کنن؟!نکنه بیام دنبالت ببینم نیستی!؟

امیدوارم وقتی بزرگ شدی به این افکارم نخندی ولی اینها نگرانیهای طبیعیه

یه مادر مامانیخطا

نمیدونم چرا از ذات مهد کودک بدم میاد.یه روز که بردمت مهد کودک سر خیابون

تا اونجا رو ببینیم خیلی دلم گرفت.حس کردم این بچه ها خیلی بی کس رها شدن!!

حس کردم از سر باز شدن!!هرچند که میدونم هیچ مادری دلش نمیخواد

و گاهی مقتضیات زندگی یا تفاوت طرز فکر ادمهاست که باعث میشه

بچه ها اینجا باشن.شاید خیلی ها انگ املی بهم بزنن.بزار بزنن مامانی.

مهم تویی.مهم بازی و بچگی کردنه تو توی شش سال اول زندگیته.مهم اینه که

من میدونم تو فقط تو این شش سال میتونی راحت هر وقت دلت خواست از

خواب بیدار بشی.هر وقت دلت خواست بخوابی.کارتون ببینی.خوراکی بخوری...

اینها همشون حق مسلم بچه هاست و من نباید اینا رو از تو بگیرم.

پسرکم این روزا کلی کمک کرده به مامانش.دیوار شویی!گردگیری و جمع و جورتعجببوس

بعضی حرفای بامزتم مینویسم که یادم نره تا بیام اینجا واست بنویسم.

اونروز که تابلو رو از دیوار برداشته بودم تا تمیزش کنم اومدی برداشتی میگی

مامان.این جاییزه ی منه!میگم جاییزه ی چه کاریت؟میگی من یه ماشین

اختراع کردم تو یه جشنواره دعوت شدم بردم!اینم جاییزمهراضیبغل

دلم میخواست بخوووووورمت پسرک مخترع مامان.تو ماه گذشته بابا یه

سفر کاری داشت به بوشهر و برات یه ست لوازم پزشکی خریده که کلی

ذوق کردی باهاش.

دیشب که با بابا کشتی گرفتید و شکست خوردی اومدی تو آشپزخونه

یواشکی به من میگی مامان.من چی کار کنم که از بابا بزرگتر بشم!؟محبت

منم از فرصت استفاده کردم گفتم غذا باید زیاد بخوری دورت بگردمخندونک

حرفهات خیلی بامزه و بزرگتر از سنته مامانی.انقدر که گاهی دوتا شاخ نامریی

روی کلمون درمیاد عزیز دلم!دیگه دستشویی رو خودت میری و من میام

میشورمت فقط  همش باید بگم بیا برو چون اگه با خودت باشه دقیقه ی نود

میریچشمککامپیوتر رو هم روشن میکنی و سی دی میزاری و یاد گرفتی خاموش

هم میکنیبوسهنوزم به عکس میگی عسک.به مسابقه میگی مساقبهبغل

مامانی اینا چند روزه که اسباب کشی کردن رفتن یه خونه ی جدید تا خونه ی

قدیمی رو نو کنن دوباره برگردن.اونروز با نگرانی میگفتی مامان یعنی

مامانی اینا دیگه نمیرن اون خونشون!؟خیالتو راحت کردم و گفتم چرامامانی

خونه نو و تمیز میشه دوباره برمیگردنمحبت

اینم از چند تا کارها و حرفای باحالت زندگیه مامان و بابابكسل قلوب بكسل رومانسي بكسل فراشات بكسل فيونكات بكسل جديد ولطيف للمواضيع

 

 

 

رفتم آرایشگاه خوشگل کردمبوساینم اسکیت بچگی های باباعلیرضا که دارم باهاش بازی میکنمخندونک

 

 

 

پسرم داره کمکم میکنه!نشسته رو نردبون میگه مامان من مجسمه دکوریه خونتونم ازم عسک بگیربوس

 

پسندها (3)

نظرات (2)

ریحانه
25 اسفند 93 18:08
عای عای عای خیلی وقت بود سر نزده بودم اینجا، از بس تنبل شدم دیر به دیر لپ تاپ روشن میکنم و زود خاموش میکنم باز دوباره عید شده امیرحسین خان و عیدی گرفتن یادت نره خونه عمو زن عمو هم سر بزنی عیدیت بگیری، اگه بدونی چقدر خیابونا رو گز کردیم واسه عیدیت چون باید عیدی امیرحسین خاص باشه الکی که نیست
LESWIET امیرحسین
پاسخ
بعله حتما میام عیدی میگیرم!هیشششششکی عین من نمیتونه عیدی بگیره
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
4 تیر 99 17:22
سلام خانمی شما باافتخار دنبال شدین ممنون میشم وبلاگ منوهم دنبال کنید😘😍💛