امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

خاطرات 19ماهگی و دندون سیزدهم

1391/10/25 19:11
نویسنده : LESWIET امیرحسین
360 بازدید
اشتراک گذاری

ماه مامان تو هر روز که میگذره داری قد میکشی و بزرگ و

بزرگتر میشی و من احساس میکنم روحم داره همزمان با تو

بزرگ میشه.بزرگ میشه و دورتر از همه ی بچه بازیا.لجبازیا.و

هزارتا بازی دیگه

گاهی اوقات فکر میکنم انگار همین روز قبل بود که خانم پرستار

تو رو داد بغلم و گفت بیا بهش شیر بده.من گفتم آخه بلد نیستم

و اون گفت بلدی .این تو ذات همه ی مادراست

یاد اون دو روز ناراحت کننده میافتم که شیرم هنوز

نیومده بود و مجبور شدیم سه بار بهت شیرخشک بدیم

که هرشیشه ی اون انگار خرده شیشه ای بود که فرو

میرفت تو قلب من و بعد از دو روز که خدا یکبار دیگه مهربونی

کرد و روزی تو رو فرستاد

حالا بعد از نوزده ماه احساس میکنم انقدر بزرگ شدی که دو سه

هفتست وقتی بهت میگم مامانی بیا شیر. بادی به غبغب میندازی و

با اخم میگی نه نه نهاز خود راضیانگار میخوای بگی این مال بچه هاست

و من دیگه بزرگمهورا

و من خدا رو شکر میکنم که این محبت رو در حقم کرد

که تا اونجا که در توانم بود هجده ماه از عهده ی حقی که به گردنم

داشتی بر بیام و اون دنیا مدیونت نباشم

                                     

 این روزا یادگرفته همه ی حرفا رو مثل طوطی پشت ما تکرارمیکنه.

البته با لهجه ی کودکانه ی خودش که دل هر شنونده ای رو

میبرهزبان   

تو روضه ی مامان جون که ده روز آخر

ماه صفر بود قبل از اینکه خانوما بیان میرفت میکروفون رو

بر میداشت و دس دسی باباش میاد رو میخوند و منم کلی

براش غش میکردمبغلعاشق ترشی شده و باهمه ی غذاهاش

میگه توشی بده.منم باید با هزار ترفند حواسش رو پرت

کنم که یادش برهابروجدا از همه ی بامزه گیهاش که حواس پرت

من اجازه نمیده همه رو اینجا بنویسم کلی هم پسر خوبیه

و به من کمک میکنه.عاشق اینه که پوست شکلات یا یه

چیز کوچولوی دیگه رو بدی بگی بنداز سطل آشغال.

زودی میدوه و میندازدش تو سطل و درش رو هم میبندهماچ

البته این خصلت خوب گاهی اوقات هم باعث میشه که من

اسباب بازیهاش رو از تو سطل آشغال پیدا کنمچشمک

به آره میگه آیه.بهش میگم امیرحسین خوبی میگه آیهتشویق

بهش میگم کی از همه خوشگلتره میگه من من!

پسر گل مامان کیه میگه من من!

راستی دندون سیزدهم هم کم کم داره سرک میکشه

که میشه چهارمی از پایین سمت راست  که کلی سعی

کردم ولی نذاشت ازش عکس بگیرم کلافه

خلاصه که روزهای ما با بودنت داره خیلی خیلی قشنگ

میگذره.خدارو شکر قلب

 

اولین باری که گل پسر رو واسه شیرخوردن تو بیمارستان آوردنقلب

 

 

و الان که دو سه هفتست که دیگه واسه خودش آقا شدهبغل

مثلا این فیل جزو دکورهای خونه ی مامانی حساب میشه!!

 

 

عادت داره سوار همه ی ماشیناش بشهچشمکحتی این کامیون کوچولو!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

علامه کوچولو
25 دی 91 20:31
سلااااااااااااااااااااام
بابا چه عجب کجا بودین ؟
نمیگین دلمون براتون تنگ میشه
مامانی همچی گفتین شرمنده اون دنیا نشم که کلی ترسیدم اخه من 4 ماه بیشتر به محمد باقر شیر ندادم البته خودش نخورد تکلیف ما چی میشه
امیر حسین جان این عکس اخریت خیلی بامززززززززه است


سلام عزیزم.خیلی لطف داری.ناراحت نباش انشاالله که شما هم با زحمتایی که واسه بزرگ شدنش میکشی شرمنده نخواهی شد.از طرف من محمد باقر خوشگلمو ببوس.
م...
26 دی 91 11:19
امیرحسین خان نامدار...
قدر مامانت رو بدون چون من خودم شاهدم با چه حوصله ای بهت شیر میداد.
فدای اون لپای آویزونت بشم.


ممنون عمه جونم.چشم قراره حتما قدرشو بدونم
زهرا مامان امير علي (شيرين گندمگ )
28 دی 91 16:15
سلام خاله منم تو روخيليييييييي دوشت دارماااااااااا


میسی خاله


مامان قندعسل
29 دی 91 23:14
چقدر خوب که شیر نمیخوره.آرتین هرروز وابستگیش بیشتر میشه.
ای جانم اون عکسی که روی ماشین کوچولوش نشسته خیلی باحاله.


کم کم باید وعده هاش رو کم کنی تا وقتی دیگه خودش نخواد بخوره.خیلی لطف کردی
مامی امیرحسین
30 دی 91 15:32
شیر دادن به بچه نه تنها برا بچه بلکه برا مادر هم لذت بخشه!
به امیرحسین بگو مراقب باشه فیله رم نکنه!!


باهات موافقم.از شیرگرفتن بچه یه جورایی یه بحران روحی واسه مادر هم محسوب میشه.خیلی لطف کردی.
مامان فرشته کوچولو
2 بهمن 91 23:37
قربون این پسر عاقل که دیگه حسابی آقاشده ایشاالله همیشه در کنار هم باشین وخدا حافظ گل پسرمون باشه


خدا نگهدار نی نی کوشولوی شما هم باشه خاله
مامان فرشته کوچولو
2 بهمن 91 23:39
این آدرس وبلاگ جدیدمه www.fereshteh_koochooloo.niniweblog.com
ریحانه
3 بهمن 91 1:22
من موندم شما مامانا چجوری طاقت میارید بچه های نازتونو درسته قورت نمیدین! من که مامانش نیستم اندازه شما نمیبینمش، هر بار که میبینمش به سختی در برابر این میل شیطانیم دووم میارم
یه روز دیدی زن عمو قورتت داد امیرحسین خان!


طاقت نیاریم چه کار کنیم!مجبوریم تحمل کنیم و دم برنیاریم !!
وااای زمنو ایندفعه ببینمت باید فرار کنم تا یوقت قورتیده نشم!