امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

نوزده ماهگی

1391/10/10 1:33
نویسنده : LESWIET امیرحسین
501 بازدید
اشتراک گذاری

منو عشقمماهگیت مبارک پاره ی تنمون06000000

تو یکماه دیگه بزرگ شدی و برای من انگار همین دیروز بود

که توی اتاق عمل پرستار تو رو نشونم داد و گفت اینم پسرت.

نمی ارزید!؟و با اولین نگاه عاشقت شدم و با صدایی که

از ته گلوم بیرون اومد گفتم می ارزید.خیلی هم می ارزید.

و به دنبال اون یک قطره اشک که از سر ذوق دیدنت

بود که با اون چشمای مشکی براق و پفالود به من نگاه

میکردی و ملحفه ی دورت رو میخوردی.

کفه ی ترازوی زندگیم تو اون لحظه سنگین تر ازکفه ی تمام

لحظات خوشی شد که تو کل عمرم داشتم10800000

تا حال چندین بار از باباهم شنیدم که شیرینترین لحظه ی

عمرش اونوقتی بود که پرستار ازش شیرینی میگیره

و تو رو از لای پتو نشونش میده.که گاهی که اینو تعریف

میکنه نمیتونه جلوی اشک خوشحالیش رو بگیره و ناچار

میشه از پایین ریختنش04000000

آره مامانی .تو اومدی و شدی همه ی دنیای ما.همه ی این

دنیایی که گاهی خیلی واسه من و بابا سخت میشه اما

وقتی نگاهت میکنیم یاد خدایی می افتیم که انقدر

دوستمون داشته که فرشته ی کوچولویی مثل تورو واسمون

فرستاده تا همیشه به یادش باشیم و بخاطر داشتن چون تویی

روزی هزار بار شکرش رو بکنیم و نداشته های ریزمون

دیگه به چشممون نیاد02200000

                                  

از کارهاش بگم که دو روزه یاد گرفته میگه مامان دوشت دارم

و همراه با گفتنش خودشو میندازه تو بغلمبغل

اینو یه بار که بهش گفتم یاد گرفت.شب که باباعلیرضا

اومد خونه بهش گفتم مامانی به بابا بگو دوست دارم!

اولش خجالت میکشید ولی یکم بعد که باباعلیرضا حواسش

نبود پرید روشو گفت بابایی دوشت دارمماچخلاصه تا آخرشب

خودشم انگار خوشش اومده بود و مدام دستاشو

باز میکرد و میومد تو بغلمون و این جمله رو تکرار میکردقلب

روز جمعه که رفته بودیم خونه ی باباجون داشت شیطونی

میکرد که یکهو با صورت خورد به لبه ی مبل و گونه ش ورم

کرد و همون لحظه هم کبود شدگریهتا داشتم اونو آروم میکردم

دیدم باباجون هم آروم نشسته و گوشه ی چشمش اشکهناراحت

اون لحظه واقعا به این جمله که میگن نوه مغز بادومه ایمان

آوردم.البته چندین مشاهدات قبل از این هم از طرف چهار

پدربزرگ و مادربزرگ که خدا نگهشون داره دال براین موضوع

هست که مجال تعریف نیست و خودش طوماریهمتفکر

خلاصه جمعه شب ما صرف آروم کردن شازده پسر و

دادن انواع رشوه و جایزه بهش بابت این جراحت شد .ولی خب

به قول مادربزرگا بچه تا کلش به در و دیوار نخوره که بزرگ نمیشهتعجب

تو سه روز گذشته هم با گل پسر رفتیم حسن آباد

و سه تا کاموا خریدم و نشستم یه شال و کلاه خوشگل

واسش بافتم تا بدونه چه مامان هنرمندی دارهاز خود راضی 

عزیزترینی مامانی05600000

 

وقتی چهارماهه باردار بودم با مامانی رفته بودیم خرید واسه

جوجه.این عروسکو دیدم و خوشم اومد. این شد اولین خرید

واسه گل پسرقلب

 

عاشق چشمای مظلومشمبغل

 

امیرحسین و هنرمامانلبخندبمیرم جای کبودی رو گونش هم معلومهناراحت

 

 

آقای عصبانیخنده

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

ریحانه
10 دی 91 10:06
الـــــــــــــــــــهی... خیلی قشنگ حس مادری رو توصیف کردید دلم خواست
شال و کلاهش محشره مامان هنرمند
کبودی لپش هم زودی میره امیرحسین خان قوی هستن یه ماچ گنده بکنمش دیگه جاش میره مگه نه آقا امیرحسین


ممنون عزیز دلم لطف داری.بله ایشون انقدر قوی هستن که نگو.تازه کجاشو دیدی!؟
علامه كوچولو
10 دی 91 11:15
امير حسينم دوشت دارم 19 ماهگيت مبارك
خوش بحالت چه مامان هنرمندي داري!كلاه و شاگردنت خيلي قشنگ شده
برا گونه ات خيلي ناراحت شدم ولي اشكال نداره بزرگ شي يادت ميره بيشتر مواظب خودت باش


ممنون خاله لطف داری.شیطونی کردم اینجوری شدم دیگه!!
پویا تم
10 دی 91 19:00
سلام دوست من برای طراحی تم تولد و تقویم 1392 برا کودک دلبندتون به وبلاگم سر بزنید
مامان قندعسل
10 دی 91 21:56
ای جانم منم دوشت دارم خاله.
دست مامان گلت درد نکنه. 19 ماهگیت مبارک.


ممنونم خیلی لطف کردی
زهره مامان آریان
11 دی 91 7:58
19 ماهگیت مبارک عزیزم.


ممنون خاله
زهره مامان آریان
11 دی 91 8:00
چه شال و کلاه قشنگی دست مامانی هنرمند درد نکنه.
اخه صورتشو ببین ولی به هر حال هرچی هم مواظب باشی این اتفاقا پیش میاد تا این وروجک ها بزرگ بشن.انشالله زودتر خوب بشه خوشکلم


لطف کردی
زهره مامان آریان
11 دی 91 8:01
امیرحسن جون منم خیلی دوشت دارم


منم دوشت دارم
م...
11 دی 91 15:12
امیرحسین جانم نوزده ماهگیت مبارک. انشالا 19 سالگیت واست برقصم.



ممنون عمه دوشت دارم
نازنین (مامان ثنا)
11 دی 91 23:56
19 ماهگیت مبارک خاله جون کلاه و شال کردنت خیلی بهت میاد گل پسر


ممنون خاله
مامی امیرحسین
12 دی 91 11:50
اوخی... چه مودب تو تختش نشسته! از دیدن شال و کلاهش کیفور شدم خیلی با سلیقه ای مامانی دستت طلا


خیلی ممنون چوب کاریمون نفرمایید
مامی طاها
12 دی 91 16:42
سلام ایول مامان هنرمند و باسلیقه من که از همون سوم راهنمایی تو حرفه و فن یاد نگرفتم بافتنی کنم
ماهم به روزیم بیا


سلام ممنونم چشم حتما
م...
16 دی 91 16:00
مامان امیر حسین دستت درد نکنه بابت همه ی زحمتایی که بهت دادیم.
دوستت دارم. بوس بوس

امیر حسین عمه، دوشــــــــــت دارم.


خواهش میکنم عمه ی خوب.چه زحمتی!رحمته.ماهم دوست داریم.
دوشت دااااارم
مامان تنها
24 دی 91 0:19
قربون این پسر شیطون خدا رو شکر به خیر گذشت مامانی مواظب پسرمون باش شال و کلاه قشنگتم مبارک دست مامانی هنرمندت درد نکنه


ممنون خاله.خیلی خوبی