نوزده ماهگی
تو یکماه دیگه بزرگ شدی و برای من انگار همین دیروز بود
که توی اتاق عمل پرستار تو رو نشونم داد و گفت اینم پسرت.
نمی ارزید!؟و با اولین نگاه عاشقت شدم و با صدایی که
از ته گلوم بیرون اومد گفتم می ارزید.خیلی هم می ارزید.
و به دنبال اون یک قطره اشک که از سر ذوق دیدنت
بود که با اون چشمای مشکی براق و پفالود به من نگاه
میکردی و ملحفه ی دورت رو میخوردی.
کفه ی ترازوی زندگیم تو اون لحظه سنگین تر ازکفه ی تمام
لحظات خوشی شد که تو کل عمرم داشتم
تا حال چندین بار از باباهم شنیدم که شیرینترین لحظه ی
عمرش اونوقتی بود که پرستار ازش شیرینی میگیره
و تو رو از لای پتو نشونش میده.که گاهی که اینو تعریف
میکنه نمیتونه جلوی اشک خوشحالیش رو بگیره و ناچار
آره مامانی .تو اومدی و شدی همه ی دنیای ما.همه ی این
دنیایی که گاهی خیلی واسه من و بابا سخت میشه اما
وقتی نگاهت میکنیم یاد خدایی می افتیم که انقدر
دوستمون داشته که فرشته ی کوچولویی مثل تورو واسمون
فرستاده تا همیشه به یادش باشیم و بخاطر داشتن چون تویی
روزی هزار بار شکرش رو بکنیم و نداشته های ریزمون
از کارهاش بگم که دو روزه یاد گرفته میگه مامان دوشت دارم
و همراه با گفتنش خودشو میندازه تو بغلم
اینو یه بار که بهش گفتم یاد گرفت.شب که باباعلیرضا
اومد خونه بهش گفتم مامانی به بابا بگو دوست دارم!
اولش خجالت میکشید ولی یکم بعد که باباعلیرضا حواسش
نبود پرید روشو گفت بابایی دوشت دارمخلاصه تا آخرشب
خودشم انگار خوشش اومده بود و مدام دستاشو
باز میکرد و میومد تو بغلمون و این جمله رو تکرار میکرد
روز جمعه که رفته بودیم خونه ی باباجون داشت شیطونی
میکرد که یکهو با صورت خورد به لبه ی مبل و گونه ش ورم
کرد و همون لحظه هم کبود شدتا داشتم اونو آروم میکردم
دیدم باباجون هم آروم نشسته و گوشه ی چشمش اشکه
اون لحظه واقعا به این جمله که میگن نوه مغز بادومه ایمان
آوردم.البته چندین مشاهدات قبل از این هم از طرف چهار
پدربزرگ و مادربزرگ که خدا نگهشون داره دال براین موضوع
هست که مجال تعریف نیست و خودش طوماریه
خلاصه جمعه شب ما صرف آروم کردن شازده پسر و
دادن انواع رشوه و جایزه بهش بابت این جراحت شد .ولی خب
به قول مادربزرگا بچه تا کلش به در و دیوار نخوره که بزرگ نمیشه
تو سه روز گذشته هم با گل پسر رفتیم حسن آباد
و سه تا کاموا خریدم و نشستم یه شال و کلاه خوشگل
واسش بافتم تا بدونه چه مامان هنرمندی داره
عزیزترینی مامانی
وقتی چهارماهه باردار بودم با مامانی رفته بودیم خرید واسه
جوجه.این عروسکو دیدم و خوشم اومد. این شد اولین خرید
واسه گل پسر
عاشق چشمای مظلومشم
امیرحسین و هنرمامانبمیرم جای کبودی رو گونش هم معلومه
آقای عصبانی