امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

دندون یازده و دوازدهم

1391/9/25 19:00
نویسنده : LESWIET امیرحسین
408 بازدید
اشتراک گذاری

دندونای جدیدت مبارک باشه مامانی❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

این روزا میگذره ولی با بودنت خیلی زیبا میگذره.

احساس میکنم بزرگ شدن عزیزکم رو میبینم.خصوصا وقتی 

سعی میکنه کلمات رو کنار هم بذاره و باهاشون جمله بسازه.

هرچند دو یاسه کلمه ای ولی بازم خودش یه پیشرفت محسوب

میشه.تازگیها به قورمه سبزی میگه گبه سزیقلببه هواپیما

میگه هامانا و کلی چیزای جدید دیگه که مثل طوطی

پشت سر ما تکرار میکنه و دل ما رو میبره.❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

اون روز تو سالن داشت بازی میکرد و من تو اتاق داشتم

کار میکردم.وقتی دید نیستم داد میزد مامان کجا!!یعنی

مامان کجایی؟؟و من از قصد جواب نمیدادم تا بازم

صدام کنه و قندای بیشتری تو دلم آب بشه.

خونه ی مامانی بودیم که به دایی علیش گفت دایی علی

بابایی خواب .و جیغ از سر ذوق من و نگاه متعجب

امیرحسین به من به دنبال آنتعجب

دیشب که جمعه شب بود خونه ی باباجون بودیم.به

مامان جون گفت مامان جون خوبی!!؟بغل

خلاصه این روزها دل واسه ما نذاشته چون همش داره میبره

و میارهچشمک

چند روز پیش با هم رفته بودیم بیرون و جلوی ویترین

اسباب بازی فروشی ایستاده بودیم و نگاه میکردیم .وقتی

دیدم چیزی نداره که بدرد گل پسرم بخوره گفتم بیا بریم

مامانی.زود دستم رو گرفت و راه افتاد.همون لحظه

یه پسر بچه هم سن امیر حسین با مامانش در حالیکه

داشت جیغ و داد میکرد و روسری مامانش رو در آورده

بود از مغازه اومدن بیرون و مامانش کشون کشون بردشابرو

انگار یه اسباب بازی میخواست که مامانش براش

نخریده بودچشمکهمون لحظه خدارو بابت داشتن پسر گلی

مثل تو شکر کردم که انقدر فهم و شعورت زیاده که میشه

گفت حتی یکی دو سال از هم سن و سالهات جلوتره مامانیماچ

داستان رو واسه بابا تعریف کردم.اونم با غرور بغلش

کرد و گفت پسر منه دیگهچشمکتو کارتونا عاشق شرک شده و تا آخرش

پای تلویزیون میخکوب میشهخنده

این روزا داریم من و بابا با پسری  تمرین میکنیم که یکم

دفاع کردن از حقش رو یاد بگیره گاوچرانآخه احساس میکنم عزیزکم

زیادی مظلومه و نمیتونه از حقش دفاع کنه و این توی

جامعه ی ما خیلی بده!!البته یاد دادن اینکه بتونه از خودش

دفاع کنه همراه با داشتن ادب که خدای نکرده زیاده روی

هم نکنه یکم سخته ولی فکر میکنم که میتونم بهش

یاد بدمچشمدیروز جمعه بود و ما کرج خونه ی مامانی نرفتیم 

و خونه بودیم.ولی سعی کردیم خیلی بهمون

خوش بگذره و خوش هم گذشت.آخر شب هم با بابا جون

و مامان جون و عموحمید رفتیم پارک ملت و بستنی

متری خوردیم.برف هم میومد و تو سرما کنار بخاری ماشین

خیلی بهمون چسبیدزبان

خدایا بخاطر همه ی این دلخوشیهای کوچک ازت ممنونیملبخند

 

ظهر یک روز جمعه ی پاییزیقلب

 

 

 

دندونهای جدید جیگر مامانبغل

 

 

خندت رو قربون خوش اخلاق منچشمک

 

 

عاشق قایم شدن تو کمده!!

 

 

مراحل ساختن لگو به کمک من و خراب کردن آن به کمک خودش!

 

 

 

 

 

 

بعد از ظهر یک روز سخت کاری!!توی خواب مثل فرشته ها

میشه نفس مامان.هر چند که تو بیداری هم فرشته استماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

علامه کوچولو
25 آذر 91 17:57
قربون شیرین زبونیهای خوشمزش


ممنونم خاله
م...
26 آذر 91 9:05
تو بهتری از همه سری... فدای چشمات.
ریحانه
26 آذر 91 12:48
ای جانم، چه جیگر لالا کرده، واقعن حق داری هی قند تو دلت آب میشه مامانی
الهی زن عمو فداش شه که انقد فهمیده ست و خوش اخلاق!
میگم، از پس یه بستنی متری کامل برمیاد آقا امیرحسین؟


ممنونم زن عموی خوبم.از پس یه دونه برنمیام ولی از پس نصفش که بر میام.هی از بستنی مامانم گاز میزنم هنوز کامل نخوردم میگم بیده!!
نازنین (مامان ثنا)
26 آذر 91 16:48
سلام مامان امیرحسین . ممنون که به وب دلبند من اومدید
هزار ماشالله به این گل پسر ناز خدا حفظش کنه براتون
اگه با تبادل لینک موافقید لینکتون کنم


سلام ممنونم باعث افتخاره
زهره مامان آریان
26 آذر 91 23:12
ماشالله چه پسر خوبی.نسبت به سنش هم خیلی خوب حرف میزنه.آفرین پسر نازنین


ممنون خاله
م...
27 آذر 91 8:33
فدات بشم نمی دونید چقدم قشنگ می رقصه. چقدم قشنگ سوار عمه می شه. جیغ می زنه. نینی نشون می ده.
واییییییییییی پسر ما هزارتا استعداد داره.


ممنون عمه.چوب کاریمون نفرمایید
ریحانه
27 آذر 91 15:21
نامرد من رقصش ندیدم


عجله نکن میبینی!
مامان قندعسل
28 آذر 91 2:05
قربون شیرین زبونیات بشم خاله.
تبریک ویژه برای مرواریدای جدیدت.


ممنون خاله لطف کردی