دندون یازده و دوازدهم
دندونای جدیدت مبارک باشه مامانی
این روزا میگذره ولی با بودنت خیلی زیبا میگذره.
احساس میکنم بزرگ شدن عزیزکم رو میبینم.خصوصا وقتی
سعی میکنه کلمات رو کنار هم بذاره و باهاشون جمله بسازه.
هرچند دو یاسه کلمه ای ولی بازم خودش یه پیشرفت محسوب
میشه.تازگیها به قورمه سبزی میگه گبه سزیبه هواپیما
میگه هامانا و کلی چیزای جدید دیگه که مثل طوطی
پشت سر ما تکرار میکنه و دل ما رو میبره.
اون روز تو سالن داشت بازی میکرد و من تو اتاق داشتم
کار میکردم.وقتی دید نیستم داد میزد مامان کجا!!یعنی
مامان کجایی؟؟و من از قصد جواب نمیدادم تا بازم
صدام کنه و قندای بیشتری تو دلم آب بشه.
خونه ی مامانی بودیم که به دایی علیش گفت دایی علی
بابایی خواب .و جیغ از سر ذوق من و نگاه متعجب
امیرحسین به من به دنبال آن
دیشب که جمعه شب بود خونه ی باباجون بودیم.به
مامان جون گفت مامان جون خوبی!!؟
خلاصه این روزها دل واسه ما نذاشته چون همش داره میبره
و میاره
چند روز پیش با هم رفته بودیم بیرون و جلوی ویترین
اسباب بازی فروشی ایستاده بودیم و نگاه میکردیم .وقتی
دیدم چیزی نداره که بدرد گل پسرم بخوره گفتم بیا بریم
مامانی.زود دستم رو گرفت و راه افتاد.همون لحظه
یه پسر بچه هم سن امیر حسین با مامانش در حالیکه
داشت جیغ و داد میکرد و روسری مامانش رو در آورده
بود از مغازه اومدن بیرون و مامانش کشون کشون بردش
انگار یه اسباب بازی میخواست که مامانش براش
نخریده بودهمون لحظه خدارو بابت داشتن پسر گلی
مثل تو شکر کردم که انقدر فهم و شعورت زیاده که میشه
گفت حتی یکی دو سال از هم سن و سالهات جلوتره مامانی
داستان رو واسه بابا تعریف کردم.اونم با غرور بغلش
کرد و گفت پسر منه دیگهتو کارتونا عاشق شرک شده و تا آخرش
پای تلویزیون میخکوب میشه
این روزا داریم من و بابا با پسری تمرین میکنیم که یکم
دفاع کردن از حقش رو یاد بگیره آخه احساس میکنم عزیزکم
زیادی مظلومه و نمیتونه از حقش دفاع کنه و این توی
جامعه ی ما خیلی بده!!البته یاد دادن اینکه بتونه از خودش
دفاع کنه همراه با داشتن ادب که خدای نکرده زیاده روی
هم نکنه یکم سخته ولی فکر میکنم که میتونم بهش
یاد بدمدیروز جمعه بود و ما کرج خونه ی مامانی نرفتیم
و خونه بودیم.ولی سعی کردیم خیلی بهمون
خوش بگذره و خوش هم گذشت.آخر شب هم با بابا جون
و مامان جون و عموحمید رفتیم پارک ملت و بستنی
متری خوردیم.برف هم میومد و تو سرما کنار بخاری ماشین
خیلی بهمون چسبید
خدایا بخاطر همه ی این دلخوشیهای کوچک ازت ممنونیم
ظهر یک روز جمعه ی پاییزی
دندونهای جدید جیگر مامان
خندت رو قربون خوش اخلاق من
عاشق قایم شدن تو کمده!!
مراحل ساختن لگو به کمک من و خراب کردن آن به کمک خودش!
بعد از ظهر یک روز سخت کاری!!توی خواب مثل فرشته ها
میشه نفس مامان.هر چند که تو بیداری هم فرشته است