بوی عیدی و دندون شانزدهم
اسفند رو دوست دارم.ماه تمیزی.آیینه های براق.کشوهای مرتب.
فرش های شسته شده.لباس نو.خنده های کودکان در خیابان.
شیرینی.چهارشنبه سوری.و همه ی چیزهای خوبی که
من رو میبره به دوران خوش کودکی
این روزا امیرحسین هم انگار یه حال دیگه ای داره.وقتی میبینه
خونه از همیشه تمیزتر و مرتب تره.ولی حیف که هنوز از عیدی
گرفتن و لباس نو چیزی متوجه نمیشه.وگرنه واسه
اومدن عید ساعت شماری میکرد.پنجشنبه یعنی دو روز
پیش برف قشنگی بارید.امیرحسین هم مدام پشت
در بالکن میرفت و با ذوق داد میزد مامان بف بف!
بعدش هم که رفتیم خونه ی مامانی رفتیم بیرون و برف بازی
کردیم و کلی ذوق کردیم و عکس گرفتیم. البته ناگفته
نماند که از آدم برفی خیلی میترسید و بهش دست نمیزد.
هرکاریش هم کردم کنارش بایسته تا ازش عکس بگیرم
نایستاد.احتمالا این آخرین برف تو سال ٩١ بود
تازگیا هم عاشق بستنی شده.جمعه تو اون هوای برفی من
رو فرستاد سوپرمارکت واسه خرید بستنی
راستی پسرکم دندون شانزدهمت مبارک.دندون چهارمی
از بالا سمت چپ