مادرانه
تمام سلول های بدنم..
تو را میخواهند...
نگاهت که میکنم...حض میکنم...
تو که باشی چرخ روزگارم بر وفق مراد میچرخد...
دنیا را میخواهم برایت...
فدایت میشوم..با تمام وجودم...بی منت!
آرامم میکنی...
نفس هایت...مرا تا سرحد جنون میبرد...اغراق نمیکنم...
...برایت دعا میکنم.... عمر نوح را برای تو میخواهم...
شاید کم است؟...عمر من هم هست جان مادر اضافه اش میکنم
خاری..خاشاکی...گزندی...دور از تو باد...همه را به جان میخرم...
اشکهایت...نبینمشان...هیچ گاه...مگر از لبخند دلت باشد...
برای من تو اسطوره ای...اسطوره ی بودن...هستی...حیات
و اینها را....همه را....در نگاه تمام مادران میبینم...
و شگفت زده میشوم...خدایم...چه کردی...
این چه حسی است...؟!
خدایا شکر که من را زن خلق کردی...برای حس اینهمه لذت و عاشقی...شکر...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی