سی و دوماهگی
ماهگیت مبارک عزییییییم
هفته ی پیش مامانی و دایی علی اومدن و چهارتایی رفتیم
پاساژ تیراژه که هم خرید بکنیم و هم موهای خوشگلت رو کوتاه کنیم
روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت.مخصوصا به تو که کلی
توی شهر بازی کیف کردی و بازی کردی .البته این دفعه
مامانی هم در کنار تو کلی به فیض رسید که عکسها هم
سندشه!!
ظهر ناهار بیرون خوردیم و بعد از ظهر موهات رو کوتاه کردیم
که مثل همیشه پسر خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی
بعدش هم رفتیم و خریدمون رو کردیم و شب شده بود که برگشتیم
خونه و باباعلیرضا هم با یه کیک خوشگل واسه تولد من
از اداره اومد خونه
یه تولد ساده گرفتیم چون خیلی خسته بودیم و بعدش
هم چون اصول کدبانوگریم رو به جا نیاورده بودم و شامی در کار
نبود باباعلیرضا و دایی علی رفتن و کباب داغ و نان داغ گرفتن
و همگی نوش جان کردیم و کلی هم چسبید
آخر هفته هم خونه ی مامانی رفتیم و واسه ایلیا کوچولو
هم که تازه دندون درآورده به قول خودت جاییزه خریدیم
خدارو شکر میکنیم مامانی.بخاطر داشتن پسر گلی مثل تو.
سالم.مودب.خوب.آقا.باشعور.عاقل.قوت قلب.امید زندگی.
دیگه چی میخوایم از خدا جز خوشبختیه تو گل من؟!
منم بولینگ!منم بولینگ!!!
این توپا سنگینه!خطرناکه!نیایی جلوها!!
پس منم اخم میکنم وتا جایی که میتونم یه کاری میکنم تایمتون
از دست بره تا نتونین بازی بکنین!!
مامانی نترسیها!من سفت گرفتمت!