بوی پاییز میاد!
یادش بخیر.درست همچنین روزهایی بود که به
همراه مامان میرفتیم و خرید مدرسه میکردیم.
کتاب.دفتر.مدادهای بسته ای.خودکار.آبی.قرمز.
جلد کردن کتاب و دفتر.برچسب اسم و فامیل روش.
کیف و کفش و حتی جوراب نو.جامدادیه پر.
هومممم.بوی کتابهای نو وقتی ورق میزدیم.استرس روز
اول و کلاس بندی.آشنایی با معلم جدید.
آخ که چقدر قشنگ بود و زود گذشت.این روزها
وقتی میریم بیرون میتونم بوی اونروزها رو کاملا حس کنم.
بوی مهر.بوی بارون.صدای رعد و برق آسمون.خش خش
برگهای پاییزی زیر پاهامون.فصل عاشقی.
پسرم.من و بابا توی همین فصل اولین قرارهامون
رو با هم گذاشتیم.توی همین حال و هوا.
پسرکم .این روزهای ما خیلی قشنگ میگذشت.
وقتی فکر میکنم قراره چهار سال دیگه همین روزها
واسه تو تکرار بشه قند توی دلم آب میشه.
انگار قراره دوباره واسه خودم تکرار بشه.ذووووق میکنم
وقتی به اون روزهای قشنگ آینده فکر میکنم.
روزی که قراره دست توی دست هم بریم مدرسه.
کفشها و لباسهای نوت.کوله پشتیه کوچولو و قشنگت.
ناخنهای گرفتت.دندونهای سفید و یکی در میون توی دهنت.
و بلاخره روزی که من و بابا از نگاه و از قدم زدنت روی برگهای
پاییزی میتونیم عشق رو بخونیم.اونروز همه ی آرزوی ماست.
پسرکم این روزا خیلی بزرگ شده.یاد گرفته بلنگیه بیچاره
رو هروقت گیر میاره براش لباس میپوشونه و میگه
سردشه!!!
خرسی رو هم لای ملحفه میذاره و واسش کتاب
میخونه.گاهی هم یه دونه خوراکی میذاره دهنش!
دو سه روز پیش به یک مراسم عروسی دعوت بودیم.
از اول تا آخر رقصید!آخر که داشتیم میومدیم خونه
توی ماشین قبل از اینکه از خستگی از حال بره میگه:
مامان نانای کردمههههها!!!
اونروز بابا علیرضا بهش میگه اگه اینکار رو بکنی
ماشینت رو بهت نمیدم.میگه:نده مهم نیست!!!
دیروز براش کشمش ریختم توی کاسه نشست همه رو خورد
بعد کاسه رو آورد توی آشپزخونه گفت:
مامان بازم بده.قابلیتهای زیادی داشتها!!
نمیدونم از کجا شنیده که مثل طوطی حفظ کرده بود!
دیشب مامانی زنگ زد و گفت ایلیا کوچولو رو هم ختنه
کردن.طفلی صدای گریش هم میومد.مبارکت باشه
عزیز دل عمه
دیروز باباجونی لباس لری که مامان ناز واسه پسری
خریده و فرستاده بود رو آورد.دستش درد نکنه خیلی
قشنگه.کلی بچم با ابهّت میشه وقتی لباس اجدادیشو
میپوشه
خرسی و پلنگی رو با زور سوار فیلش کرده اومده میگه
مامان خرسی بلاخره مهفق(موفق)شد
الان هم که من دارم مینویسم نشسته بود روی
لگنش و داشت به قول خودش wcمیکرد .بلند شده
و شروع کرده به دویدن میگم مگه دستشویی نمیکردی!
گلاب به روتون میگه مامان بیا ببین! پی پیه گنده کردم!
پشگل که نکردم!!
پسرکم کلی افتخارمنده به کارش!
عشقمی تو مامانی
بلنگی سردشه!!
پسرکم با این لباس چه با ابهّت شده !
رنگ انگشتی که قولش رو داده بودم!
در حال نانای توی عروسی!
عشقمی تو باباکوچولو
.: امیر حسین. آرامش زندگی تا این لحظه ،
2 سال و 3 ماه و 15 روز و 5 ساعت و 59 دقیقه و 51 ثانیه سن دارد