یه پسر دارم شاه نداره!
یه پسر کوچولو دارم که شاه نداره یا حداقل شبیهش رو ندارهاین روزا هر وقت
من و بابا ناراحت باشیم میاد میشینه میگه بگو مامان!تعریف کن ببینم کی اذیتت کرده!
و همین جمله و قیافه ی مثلا غمگینی که به خودش میگیره کافیه واسه
فراموش کردن همه ی آدمهای این دنیا و اذیت و آزارهاشونبعدش با تکیه روی
حرف ش میگه اشکالی نداره.گاهی فکر میکنم آره انگار اشکالی هم نداره.
چیزهای کوچیک فکری توی زندگی(چیزها ونه مشکلات) که نمیتونن خوشبختیه
آدم رو ازش بگیرن .اونم با وجود این پسر کوچولو و بابای مهربونتر از هرکس که
که میشناسم
شبها موقع خواب یه جورایی عادتمون شده که اول یه کتاب باید واسش بخونم
و بعد به قول خودش نظرخواهیه انگلیسی رو ازش بپرسم و بعد چشمای
قشنگش رو میبنده و آروم تا صبح توی تختش میخوابه
این روزها کمک دست مامانش هم شده!بابا که میاد خونه براش شربت میبره.
بشقابهای غذا رو میبره و میچینه!قاشق و چنگال و بعدش پیش بابا میشینه
که واسشون غذا ببرم.و چه چیزی جز دیدن این صحنه ها میتونه من رو خوشبختتر
از این که هستم بکنه!اینکه پسرم اینقدر بزرگ شده که خوب و بد خیلی
از کارها و حرفها رو میفهمه و شده جزو فراموش نشدنیه حافظش
اینکه میدونه چه وقت باید حرف بزنه و چه وقت نه!چه وقت باید شیطونی
بکنه و چه وقت نه!به قول بابا که میگه وقتی میبینمش همه ی خستگیم در میره
منم وقتی میبینمش تمام اون چیزای!بیخود زندگیم یادم میره!بگذریم...
پسر کوچولو که چه عرض کنم شاهزاده ی خونمون 12 تا حیوون و فعلا چهار تا
خوراکی به انگلیسی یاد گرفته.میتونه تا ده به فارسی و تا پنج به انگلیسی
بشمره.صلوات فرستادن بلده و سوره ی توحید رو هم تا نیمه بلده.کارهای خودش
رو خودش انجام میده.اتاقش رو مرتب میکنه.هر شب خودش مسواک
میزنه.و مهمتر از همه کلی مودبه چند روز پیش بابا اومد و بردش اداره
وقتی برش گردوند گفت مژگان من واقعا مدیونتم!گفتم چرا؟گفت بخاطر
تربیت این بچه که واقعا پیش همکارام بهش افتخار میکردم وقتی از ادبش
تعریف میکردناز غذاها هم عاشق ماکارونی و پیتزاست.البته عادتش
دادم که همه نوع غذایی بخوره!فقط از تخم مرغ آبپز خیلی بدش میاد و بجاش
عاشق تخم مرغ و خرماست.از عدس پلو هم زیاد خوشش نمیاد و موقع
خوردن میگه مامان اون قهوه ای ها رو در بیاربهش میگه نخود پلو!
حرفهای اشتباهی هم که میزنه یکی خواهشه که میگه خوایش میکنم
یکی هم عکس که میگه عسکحرف س رو هم میگه ش و همین خیلی
حرف زدنش رو با مزه میکنه!
اما یه عادت کوچولو ناجور هم پیدا کرده که هروقت میبرمش دستشویی
بعدش گیر میده که آب بازی بکنه و تا یکربع اون تو میمونه!هرچند که میدونم
این هم گذراست و اقتضای سنش میتونه باشه
رابطه ی خیلی خوب و حسادت من برانگیزی هم با باباعلیرضا داره البته تا زمانیکه
پای دیدن کارتون از طرف پسر و فیلم سامورایی یا وسترن از طرف پدر
به صورت همزمان وسط نیاد که اونوقت خونه میشه میدون جنگ و با وساطت
و ریش سفیدیه من آتش بس میشه
خلاصه که مامانی گفتم تا خیلی از رفتنت توی چهارسالگی نگذشته
از عادتها و رفتارهات بگم که یادم نره.
دوستت داریم عزیزترین
زمستون پارسال وقت خونه تکونیه فریزر فروشگاه بابایی و سواستفاده از این موقعیت