خداحافظ کالسکه
امروز صبح کالسکه ات رو از انباری آوردم تا توی
حموم بشورم و بزارمش کنار
یک ماهی میشه که دیگه سوارش نمیشی و واسه خودت
مرد شدی
توی حموم که داشتم میشستمش تمام روزهاش خوش
گذشته اومد جلوی چشمام.اولین باری که گذاشتمت
توش دو ماهت بود.گردش عصر دو نفری.
خریدهای دو نفری.پیاده روی های دو نفری.پارک رفتنها.
مسافرت.مشهد.حرم امام رضا.خیابون بلندش.
و همه ی شیرینیهایی که با این کالسکه، دو نفری
تجربه کردیم.
ناخودآگاه چشمام پر از اشک شد.نمیدونم خوشحالی
بود واسه بزرگ شدنت یا دلتنگی واسه اون روزها که با
چه شوقی کالسکت رو هول میدادم و تو که
با چه ذوقی از سرکنجکاوی به اینطرف و اونطرف
نگاه میکردی.
یا گاهی وقتها که میدیدم تکون نمیخوری و نگاهت
که میکردم توی خواب ناز بودی
چند روز پیش هم اتاقت رو مرتب میکردم وسایل نوزادی
و چند تا از اسباب بازیهای اون موقع رو جمع کردم.
اون روز هم همین حال رو داشتم.
نمیدونم.شاید زیادی احساساتی هستم.
ولی مطمئنم که همه ی مادرها این حس رو تجربه کردن.
حسی ناشناخته با طعمی گس
امیرحسین کوچولوی دوماهه