پسر شیرینم
بابا علیرضا از امیرحسین میپرسه بابایی منو دوست داری
یا ببعیتو!یکمی فکر میکنه میگه بابا رو!!!دفعه ی اول بود که
عشق بابا غلبه کرد چون تا دفعه های پیش همیشه ببعی پیروز
بود!
دستشویی کرده بود.بردمش شستمش و واسه اینکه تا یکی دو
ساعت راحت باشه و پوشکش نکنم گفتم مامانی جیشششش
بکن!!اونم عوض عمل به دستور من گفت جییییییییشششش!!
یه بازی فکری داره که عکس یه سری حیوون روش داره.
بهش میگم مامانی خرس کدومه؟رفته خرسش رو از رو
کمدش آورده میگه ایناها!
پریروز خونه ی عمه ی جوجه مهمون بودیم.بعد از نهار
همه داشتن تو جمع کردن ظرفا کمک میکردن.اونم در قوطی
اسمارتیزش رو برده میده به شوهر عمه و میگه بفنت(بفرمایید)!!
خلاصه که این روزها خیلی کاممون شیرینه با شیرین
زبونیاش.دیشب بابا کف یکی از پاهای امیرحسین رو آورد بالا
و یه گوشه از پاشو نشونم داد و گفت این یه تیکه از جیگر منه
منم کلی بغض کردم