شهر بازی
دیروز صبح بهت قول دادم عصر که شد و هوا خنک تر شد
بریم شهر بازی.ناهارت رو که خوردی و چرت بعد از ظهرت
رو هم زدی و شیر عصرونه رو هم که خوردی گفتی
مامان.آفتاب رفت؟!سایه شد؟!
که معنی همون به قول خودمون به حرفت عمل بکن رو میداد
با هم دیگه حاضر شدیم و رفتیم فروشگاه یاس.
اول کلی خریدهای خوشمزه کردیم و بعدش هم رفتیم
شهر بازیشهر کدوم از اسباب بازیهاش رو
که مناسب سنّ کوچولوت بود رو سوار شدی و
کلی ذوق میکردیمنم ذوق میکردم وقتی
اون همه هیجان و شادی رو میدیدم
خلاصه وقتی تموم شد طبقه ها رو یکی یکی گشتیم
و در آخر هم یه تی شرت خوشگل واست خریدم
و اومدیم پایین و با یه عالمه خریدهای خوشگل و
خوشمزه برگشتیم خونه که شما تو راه انقدر خسته
شده بودی که خوابت برد
از حرفها و شیرینکاریهات بگم که تازگیا یاد گرفته
واسه هر کار اشتباه میگی بگشید که همون ببخشید
بزرگونه میشهاونروز سرت محکم خورد به زانوی بابا.
سرت رو مالیدی و گفتی بابا بگشید!
بابا هم یه ماچ گنده ازت کرد و گفت تو ببخش بابایی.
اما ول کن نبودی و انقدر گفتی بگشید تا بابا بلاخره
بخشیدت
پام یه خراش کوچولو برداشته بود دیدی و گفتی
مامان پات اوف شده؟گفتم آره مامانی.گفتی خدا نکنه
پات اوف بشه و من موندم با دوتا شاخ رو سرم
اونروز بهت گفتم تو جوجه ی منی.گفتی جوجه
تو خیابون بود.من امیل حسینم
به دگمه میگی دمگ.عاشق دمگ و اسباب بازیهای
کوچولو هم هستی.
به یخ هم میگی نخ بده!روزی یه دونه هم باید بهت
یخ کوچولو بدم تا باهاش بازی کنی و رو فرشها آبش کنی
امروز داشتیم میرفتیم سوپر مارکت .گفتی مامان
بستنی هم میخری؟گفتم بله چند تا بخرم؟
گفتی دو تا مال خودت.دوتا مال بابا.پنج تا مال من
از یک تا پنج رو هم میشماری.شعر حسنی نگو بلا
بگو رو هم از بس کارتونش رو دیدی تقریبا حفظی.
اتل متل توتوله رو هم کمابیش بلدی.
خلاصه که خیلی عشق میکنیم از داشتنت
عشق من و بابا
اینجا هم صرفا جهت کنجکاوی سرک میکشیدم ببینم
چه خبره!ولی مامانم گفت بیا بریم این مال سنّ
شما نیست