بیست و پنج ماهگی
ماهگیت مبارک جون مامان
وای چه زود گذشت یکماه از تولد دوسالگیت مامانی.
کلی داری واسه خودت مرد میشیها
اینروزا لبهامون مدام از دست حرفها و شیرین زبونیهات
به خنده باز میشه.امروز صبح داشتم اتاقت رو مرتب
میکردم اومدی میگی مامان برو بیرون.اینجا اتاگ منه!
میگم مامانی دارم اتاقت رو تمیز میکنم.میگی خب
تمیز کن بعدا برو
دیروز هم دی وی دی رو خودت روشن کردی.دگمه
زدی باز شد سی دی گذاشتی و با فشار میخواستی
ببندیش.وقتی دیدی بسته نمیشه دگمه رو دوباره
زدی بسته شد و منتظر شدی که شروع کنه به خوندن
امروز من رفته بودم به قول خودت دبلیوسی اومدی
پشت در میگی مامان خوبم بیا دیگه!
دیروز ناهار واست آبگوشت درست کرده بودم.آوردم
که بخوری گفتی مامان توشی هم میخوام
خلاصه که خیلی شیرین شدی با این حرفایی که میزنی
هفته ی پیش جشن سیسمونیه نی نیه به قول خودت
دایی مد (محمد)بود.کادوی نی نی رو دادم تو بدی
به زن دایی لیلا.کادو رو دادی و گفتی بفارمایید جاییزه ی
نی نی .من آوردم
تو هفته ی گذشته عروسیه نوه ی دایی مامانی هم
رفتیم که خیلی خوش گذشتتولد زن دایی منصوره هم
بود که دایی جواد کیک گرفت و آورد خونه ی به قول
خودت مامانبزرگ آسانسوری(بدلیل داشتن آسانسور
که عاشقشی) و ما هم اونجا بودیم و همه ی عکسها
هم از تو گرفته شد طبق معمول همه ی تولدها
دوست داریم مامانی