بهار بهار چه فصل آشنایی!
عیدت مبارک عزیزدلم.دعا میکنم 120 تا از این بهارها رو در نهایت سلامتی
و خوشبختی ببینی قربونت برم
سه روزه که از مسافرت بی نهایت لذت بخش و خاطره انگیزمون برگشتیم.
جا داره از باباعلیرضا بخاطر بردنمون به این سفر تشکر بکنیم
این بار که رفتیم خرم آباد برعکس دفعه های پیش زیاد توی
خونه نبودیم و تا فرصت بود رفتیم و بیشتر جاهای دیدنی رو دیدیم.
روز اول حدود نه ساعت بخاطر ترافیک تهران قم توی راه بودیم.
البته یکساعت توی بروجرد توقف کردیم و ناهار خوردیم.ساعت
سه و نیم رسیدیم و تا یکمی خستگی بدر کنیم و شام بخوریم
ساعت هشت و نیم سال تحویل شد و بعد از روبوسی و عید مبارکی
رفتیم بیرون و یکراست رفتیم دریاچه ی کیو.یکمی دور زدیم و برگشتیم.
چون خسته بودیم زود خوابیدیم.فرداش صبح رفتیم مالگه وهاری یا
همون نمایشگاه بهاری که من یکی از طرفدارهاش هستم
وچند تا تکه وسایل سنتی خریدیم.پسرک هم کلی اسب سواری
کرد و کلی هممون ذوق کردیم
بعدش طبق قول باباعلیرضا به آقا پسر رفتیم باغ وحش و یه عالمه
خرس و شیر و گرگ و روباه و شترمرغ و گاو گنده دیدیم.البته ناگفته
نمونه که این باغ وحش روی ارتفاعه که با یه جاده ی خیلی قشنگ
و سرسبز و پیچ در پیچ بهش رسیدیم
واسه ناهار رفتیم کنار دریاچه ی کیو و یه پیتزای سه نفره نوش جان
کردیم و بعدش هم برگشتیم خونه.شب رفتیم بیرون و طبق رسم
هر ساله میخواستیم بستنیه نیکو که بابا علیرضا کلی ازش خاطره داره
نوش جان کنیم که بسته بود و مجبور شدیم از یه جای دیگه بگیریم.
روز سوم صبح رفتیم بازارو یکسری چیزمیز خریدیم که یکیش دو جفت
دمپایی ست برای پدر و پسر بود چون علاقه ی زیادی
به بازی توی حیاط مامان جون داشتن.شب خونه ی
خاله افسانه دعوت بودیم و رفتیم عید دیدنی.آقا پسر هم کت و شلوار
عید رو به تن کرد و کلی با این کار کشته داد
روز چهارم به اتفاق خاله ها و مامان جون رفی/زدذ(اینجا رو جیگر مامان
تایپ کرد و گفت دیدی منم میتونم!)
داشتم میگفتم رفتیم مخمل کوه و ناهار رو مهمون مامان ناز بودیم
به صرف کباب و بعدش هم چایی ذغالی با سماور ذغالیه مامان جون
اونجا یه دریاچه داشت که من تا بحال به زیباییش ندیده بودم.
بعدش رفتیم کاکا رضا که یه جای تفریحی و قشنگه با یه رودخونه
که انقدر آبش سرد بود که هیچ کس نمیتونست دستش رو بکنه توش.
روز پنجم دوباره رفتیم بازار و یه عالمه خرید کردیم و این بار پسرکمون
کلی صاحب اسباب بازی شد.یه جفت عروسک پت و مت.یه عالمه
تیله که به نام اون بود و به کام بقیه.یه بونکر که همونجا تکه تکه شد
و به تهران نرسید و یه توپ چهل تکه ی خیلی باحال.نرگس هم واسش
یه تفنگ آب پاش گرفته بود که آقا پسر کلی باهاش مردم آزاری
کرد بخصوص مامان جون طفلکی که در و دیوار خونش کاغذ
دیواریه قدیمیه!
شبش رفتیم بیرون و اینبار به فیض بستنیه نیکو نایل آمدیم و کلی
خوشحال شدیم همگیروز شش هم واسه خرید رفتیم بازار
و شبش مهمون خاله افسانه بودیم بیرون واسه شام.تا آخر شب
هم یکی دوجا عیددیدنی رفتیم.آخر شب با بقیه رفتیم بام خرم آباد
که خیلی جای قشنگی بود.خصوصا قلعه ی فلک الافلاک که از اون بالا
مثل یه نگین میدرخشید.روز پنجشنبه ظهر بعد از ناهار هم به مقصد
تهران راه افتادیم و برگشتیم به خونه ی خودمون
به این گشت و گذارها هم باید گرداب سنگی و سراب نیلوفر که
انقدر قشنگ و باصفا بود که دوبار رفتیم رو باید اضافه کنم که از
قلم افتاده بودن
امیدوارم تمام روزهای امسال مثل روزهای اولش برات شیرین و
دوست داشتنی باشه سمنوی شیرین من
پسرک مهربون من داره با یه بچه توی باغ وحش عید مبارکی میکنه
گرداب سنگی
سراب نیلوفر
درحال آزار دادن قورباغه به کمک بابا
مخمل کوه
دریاچه ی مخمل کوه
بام خرم آباد
چسبیده بودی که یاللا بریم از کوه پایینآخر مجبور شدیم
از گرگهای گرسنه ی توی کوه بترسونیمت که بی خیال بشی