سی ماهگی
دو سال و نیمه شدنت مبارک قند مکرر من
به پلک زدنی میگذره...عمر رو میگم!!
شش ماه از فوت کردن شمع دو سالگیت گذشت و دو سال و نیم از اون نگاه معصوم توی صورتم
و نفسهای تندت توی اتاق عمل کنار گوشم
وااااااااای خدایا!!چقدر نگرانیم!چقدر کار نکرده داریم واسه ی تو که باید انجام بدیم!
یعنی میتونیم؟!میتونیم اونطوری که همیشه آرزو داشتیم بزرگت کنیم!
میدونم همه ی اینروزها میگذرن .به سرعت برق و من و بابا باز هم نگرانیم.
باز هم نگران آیندت.واسه همین هم میگن پدر و مادر حتی اگر توی قبر هم باشن باز
هم چشمشون بدنبال بچشونه!
این جمله رو با تمام وجودم میتونم درک کنم.شاید یکم زیاده روی میکنم!
اما آینده ی تو کم چیزی نیست.آینده ی تو یعنی تمام زندگیه کسی که ما آوردیمش
به این دنیا.و اون حق بهترین زندگی رو داره.چون از بهترین جا آوردیمش
پیش خودمون.پس وظیفه داریم درست بزرگت کنیم
مامانی به اندازه ی تمام روزهای گذشته و آیندمون دوستت داریم و سعی
میکنیم در حد توانمون بهترین زندگی رو داشته باشی.کوتاهی های ناخواستمون
رو هم به قلب پاکت ببخش.
دیشب یه جشن سه نفره گرفتیم.به مناسبت دو سال و نیمه شدنت.
کیک رو خودم درست کردم و سعی کردم باب میلت تزیینش کنم
هرچند که فقط از تافی های روش فقط خوردی ولی بابا که خیلی تعریف کرد
عزیز دلم من و بابا چشمان نگرانمون همیشه بدرقه ی راهت
خواهد بود.امید که پله های موفقیت همراه با سلامتی و خوشبختی
در پیش روی راهت باشن