اولین خاطره ی پسرمون در سال1392
این سومین نوروزی بود که تو کنارمون بودی.چقدر قشنگ
کردی تحویل های هر سالمون رو.دیگه دعاهای موقع تحویلمون
خیلی دور نیست.بیشترش حول تو میگرده.سلامتیت.موفقیتت.
خوشبختیت.عاقبت به خیریت و...
وقت تحویل سال خونه ی خودمون بودیم.سه تایی کنار هفت سین
نشستیم .تو بغل من بودی و من کنار علیرضا.
رقص ماهی توی تنگ.حول حالنا الی احسن الحال.
خدایا امسال رو سال سلامتی و خوشی و رسیدن به
آرزوها برای ما و برای تمام کسانی که دوستشون داریم
و به وجودشون وابسته ایم قرار بده.
چهار روز اول کرج خونه ی مامانی اینا بودیم.چون بابا کشیک
بود صبحها میرفت و بعد از ظهرها میومد کرج.
مامان جون اینا هم همگی رفته بودن مسافرت خرم آباد.
خیلی خوب بود و خوش گذشت.چند جا هم عید دیدنی
رفتیم و پسری کلی عیدی گرفت.خوش بحالش.
چه دورانیه کودکی.به من و باباعلیرضا هم فقط بابایی عیدی
داد.بقیه فقط به جوجه ی مامان به قول معروف حال دادن.
همه ی عیدیهای نقدیش رو به اضافه ی مال خودمون
یکشب با بابا نشستن و یکی یکی انداختن تو
به قول خودش قوئک(قلک) تا وقتی خوب زیاد شد بریم بزاریم
تو حسابش.
الان هم که دارم مینویسم بابا علیرضا اومده بردتش اداره.
منم از این فرصت استفاده کردم برای نوشتن.
مامانی از خدا میخوام تمام چیزهای خوب رو تو این سال
بهت بده.و هیچ بچه ای در حسرت دوست داشتنیهاش نباشه.
عکس سیب سرخ زندگیمون درکنار هفت سین.
داشتیم میرفتیم خونه ی مامانی و بابایی.
ناهار بعد از سال تحویل.کلی هم کمک کرد به بابا.
هفت سین خونه ی مامانی.
استارت آب بازیهای تابستانی!یکمی بعد گفت مامان آبه
یخه.بیریم!
اینجا فروشگاه باباییه.منم مدیر فروشگاه.