تولدت مبارک بابای مهربووووون.چهل ماهگی.
سالگیت مبارک بهترین بابای دنییییییییییییییاااااااااااا
ماهگیت مبارک نففففففففسسسسسس
امیدوارم هردوتون سالم و سعادتمند 120 ساله بشید عزیزای دلم
امسال سنت شکنی شد و تولد بابا علیرضا شمال نبودیمچهار پنج سالی
بود که هرسال و به طور تصادفی تولد باباعلیرضا شمال بودیم و اونجا واسش
تولد میگرفتیم.ولی امسال خونه ی مامانی بودیم.بابایی تازگیها یه عمل کوچولو
داشته که واسه اون تند تند میریم اونجا که تو خونه موندن اذیتش نکنه و دور و برش
شلوغ باشههفته ی پیش یه ویروسه خیلی عجیب غریب وارد بدن کوشولوت
شد و خیلییییییییییی اذیتمون کرد
روز جمعه احساس کردم بدنت یکمی داغه.به بابا گفتم و اونم واست شربت
استامینوفن و سرماخوردگی گرفت.با اینا رسوندیم به شنبه و شنبه عصر
بردمت پیش دکتر مهیار که توی همین خیابونمونه و دومین باری میشه که پیشش
رفتیم.تشخیص آنژین داد.چون فقط گلوت کمی قرمز بود و تب داشتی
خلاصه آنتی بیوتیک داد و سرماخوردگی.تا چهارشنبه اصلا بهتر نشدی که هیچ
غذات هم خیلی کم شده بود و فقط غذاهای شل میخوردی.زیر زبونت و توی لپت
هم یه آفت گنده زده بود.چهارشنبه واسه وقت دندون پزشکیم رفتیم
کرج خونه ی مامانی و اونجا دوباره با مامانی رفتیم دکتر.دکتر تشخیص یه ویروس
داد که از طریق دست آلوده یا یه نفر که تب خال داشته و بوست کرده بهت
منتقل شده که مورد دوم کاملا منتفیه و مورد اول هم با توجه به مالیدن دستهات
به هر چیزی که میبینی و فایده نداشتن روزی ده بار شتسشوی دستهات
توسط من احتمالش بیشتره!
و گفت هیچ دارویی نداره و دورش باید طی بشه تا خودش
خوب بشه و گفت معمولا از شروع تا پایان کاملش ده روزی میکشه!
گلوت رو هم وقتی نشونم داد جیگرم کباب شدپر بود از تاولهای ریز ریز.
با غذاهای شل و آبمیوه های شیرین این چند روز رو طی کردیم.
کم کم بهتر شدی تا دیروز که بردمت حمام و حالت جا اومد و دیشب
برگشتیم خونه.از دیروز هم غذاخوردنت به حالت اول برگشته و اشتهات زیاد شده
خدا رو شکر
از شیرین زبونیات بگم که همه هلاک قلنبه سلنبه صحبت کردنت هستن
دیروز با مامانی رفته بودیم خرید که من از شما جدا شدم و رفتم
چیزی بخرم و شما رفتید توی پارک بازی کنید.موقع برگشتن به مامانی
گفته بودی مامانی مامانم کجاست؟گفته بود ما بریم خودش میاد.
گفته بودی بیا بریم.مامانم تهنا بیاد!با بغژ (بغض)بیاد!(علت این خصومت هم
در اون لحظه کاملا ناشناخته باقی موند)
اگه بخوام بگم از شیرنیهای کارها و زبونت یه مثنویه مامانی و افسوس که
خاطرم یاری نمیکنه.فقط سعی میکنم از این به بعد یه جا یادداشت کنم
تا یادم نره و بیام اینجا واست بنویسم عمر مامان و بابا
در آخر از خدا میخوام تن هیچ کدوم از شما نیازمند هیچ طبیبی نباشه
گلهای زندگیه من