سه دو یک!!میریم واسه خونه تکونیه عید!
دوباره داره میاد...نوروز.با بوی خوش تمیزی و تازگی.
کشوهای مرتب.فرشهای تمیز.پرده هایی که ازشون بوی
پودر لباسشویی میاد!همه چیز تازه و نو.
خیلی دوست دارم این حال و هوا رو.
امسال هم داره کم کم به پایان خودش نزدیک میشه.من هم گفتم
چه کاری بهتر که خونه تکونی رو شروع کنمبا سرعت کم
و کاملا سر فرصت.که نه من خسته و کلافه بشم و نه گل پسر
هیچوقت از ته قلبم حاضر نبودم کار خونمون رو یکنفر دیگه
که هیچ احساسی به خونه و وسایل ما نداره بیاد و انجام بده!
مگر دو سالی که به اجبار یکنفر رو آوردیم برای شستن دیوارها
و گردگیری که یکسالش رو باردار بودم و سال بعد هم امیرحسین
مامان خیلی کوچولو بود
از توی کمد دیواریها شروع کردم هرچند که فکر میکنم همه جا تمیزه
و به قول مامانی وقتی هر دفعه از توی کمد و کابینتها یه چیزی
برمیداریم همه چی رو مرتب میکنیم و جاش رو هم تمیز میکنیم
دیگه خونه تکونی چه معنی داره!؟ولی باز هم خوبه و کلی وسایل
به درد نخور که خیلی وقته من و باباعلیرضا بهشون دست هم
نزده بودیم بیرون ریخته شد
امروز هم عروسکهای اتاق ناز پسر رو گروه گروه داریم میفرستیم
توی ماشین لباسشویی که یه غباری از چهرشون شسته باشیم.
هرچند که غبار خالی نیست و مخلوط شده با شیر خشک شده و
قورمه سبزی و انواع میوه ای خشک شده و ماکارونی که به شکل
فسیل در اومده
دیروز هم چون خیلی پسر خوبی بود از توی کمد یه لدر کنترلی
واسش درآوردم و بهش جایزه دادمهرچند که مامانی واسه سیسمونی
خریده بود و من قایمش کرده بودم تا الان که بتونه با کنترلش
کار کنه!و این شد اولین ماشین کنترلی که قراره باهاش بازی
کنه .البته به غیر از اون دوتایی که فعلا توی کمد مخفی میمونن
وقتی بهش دادم کلی ذوق کرد.از اینکه با کنترل اینور و اونور
میرفت خیلی شگفت زده شده بود و با ذوق میگفت:مامان از اینجور
چیزا بهم بده من خیلی دوست دارم
شب هم که باباعلیرضا اومد خونه نشونده بودش و بهش یاد
میداد که چطوری باهاش بازی کنه
به قول باباعلیرضا اگر تو نبودی چطوری میخواستیم زندگی کنیم
زندگیه ما
این شال و کلاه رو هم خودم واست بافتمهر دفعه میپوشی میگی مامان
کلاه قرمزی شدم؟!