برف میاد برف میاد!
عزیز دلم الان که دارم خاطره ی امروزت رو مینویسم چهار روز هست
که داره برف میاد و هممون از این بابت خیلی خوشحالیم مخصوصا
تو که بساط برف بازیت هر روز به صورتهای مختلف به راهه
دیروز صبح دو تایی شال و کلاه کردیم رفتیم توی حیاط برف بازی
کودک درون منم کلی بیدار شد و باهات بازی کرد!
خانوم همسایه که داشت میرفت بیرون وقتی دیدت که با چه ذوقی
برف بازی میکنی کلی کیف کرده بود و افسوس میخورد که
مامانهای امروزی از ترس کثیف شدن یا سرماخوردن
بچه هاشون رو زندونی کردن توی خونه و طفلکیها مجبورن از پشت
شیشه برف رو نگاه بکنن!!
و کلی هم به این همه ذوق و شوق من آفرین گفت
وقتی رفت کلی به حرفهاش فکر کردم!به اینکه ساختمون ما
حداقل شش هفت تا بچه تقریبا توی رده ی سنیه امیرحسین من
داره اما پسرک من الان باید تنها و فقط با من بازی بکنه
گاهی ما مادرها باید فکر کنیم.به اینکه بچه های ما وقتی
بزرگ شدن چطوری میخوان از خاطرات شیرین بازی
با همسن و سالهاشون توی برف و ساختن آدم برفی با کمک هم
واسه بچه ها و نوه هاشون بگن!!!
یه وقتهایی نگرانیهای ما مادرها چقدر بی موردهاونقدر که دنیای
شاد و کودکانه ی بچه هامون رو تبدیل به یه دنیا تنهایی و بازیهای
تکراری توی آپارتمانهامون میکنه!
برف میاد برف میاد گوله گوله گوله برف میاد
برف میاد برف میاد ریزه ریزه ریزه برف میاد
این شعریه که پسرک نمیدونم از کی یاد گرفته و مدام داره میخونه
خیلی هم روی سه بار خوندن گوله و ریزه تاکید داره قربونش برم
دیروز و برف بازی توی حیاط
امروز و برف بازی توی بالکن
دست بردار نبودم در نتیجه با یه کاسه برف اومدم خونه