امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

تولدت مبارک بابای مهربووووون.چهل ماهگی.

1393/7/14 13:45
نویسنده : LESWIET امیرحسین
541 بازدید
اشتراک گذاری

                             116q7brfc6.gif

سالگیت مبارک بهترین بابای دنییییییییییییییاااااااااااابكسل قلوب بكسل رومانسي بكسل فراشات بكسل فيونكات بكسل جديد ولطيف للمواضيع

 

ماهگیت مبارک نففففففففسسسسسس

 

                     

 

امیدوارم هردوتون سالم و سعادتمند 120 ساله بشید عزیزای دلمبغل

امسال سنت شکنی شد و تولد بابا علیرضا شمال نبودیممتنظرچهار پنج سالی

بود که هرسال و به طور تصادفی تولد باباعلیرضا شمال بودیم و اونجا واسش

تولد میگرفتیم.ولی امسال خونه ی مامانی بودیم.بابایی تازگیها یه عمل کوچولو

داشته که واسه اون تند تند میریم اونجا که تو خونه موندن اذیتش نکنه و دور و برش

شلوغ باشهآرامهفته ی پیش یه ویروسه خیلی عجیب غریب وارد بدن کوشولوت

شد و خیلییییییییییی اذیتمون کردغمگین

روز جمعه احساس کردم بدنت یکمی داغه.به بابا گفتم و اونم واست شربت

استامینوفن و سرماخوردگی گرفت.با اینا رسوندیم به شنبه و شنبه عصر

بردمت پیش دکتر مهیار که توی همین خیابونمونه و دومین باری میشه که پیشش

رفتیم.تشخیص آنژین داد.چون فقط گلوت کمی قرمز بود و تب داشتیخسته

خلاصه آنتی بیوتیک داد و سرماخوردگی.تا چهارشنبه اصلا بهتر نشدی که هیچ

غذات هم خیلی کم شده بود و فقط غذاهای شل میخوردی.زیر زبونت  و توی لپت

هم یه آفت گنده زده بود.چهارشنبه واسه وقت دندون پزشکیم رفتیم

کرج خونه ی مامانی و اونجا دوباره با مامانی رفتیم دکتر.دکتر تشخیص یه ویروس

داد که از طریق دست آلوده یا یه نفر که تب خال داشته و بوست کرده بهت

منتقل شده  که مورد دوم کاملا منتفیه و مورد اول هم با توجه به مالیدن دستهات

به هر چیزی که میبینی و فایده نداشتن روزی ده بار شتسشوی دستهات

توسط من احتمالش بیشتره!شاکی

و گفت هیچ دارویی نداره و دورش باید طی بشه تا خودش

خوب بشه و گفت معمولا از شروع تا پایان کاملش ده روزی میکشه!غمگین

گلوت رو هم وقتی نشونم داد جیگرم کباب شدخطاپر بود از تاولهای ریز ریز.

با غذاهای شل و آبمیوه های شیرین این چند روز رو طی کردیم.

کم کم بهتر شدی تا دیروز که بردمت حمام و حالت جا اومد و دیشب

برگشتیم خونه.از دیروز هم غذاخوردنت به حالت اول برگشته و اشتهات زیاد شده

 خدا رو شکرمحبت

از شیرین زبونیات بگم که همه هلاک قلنبه سلنبه صحبت کردنت هستنبغل

دیروز با مامانی رفته بودیم خرید که من از شما جدا شدم و رفتم

چیزی بخرم و شما رفتید توی پارک بازی کنید.موقع برگشتن به مامانی

گفته بودی مامانی مامانم کجاست؟گفته بود ما بریم خودش میاد.

گفته بودی بیا بریم.مامانم تهنا بیاد!با بغژ (بغض)بیاد!(علت این خصومت هم

در اون لحظه کاملا ناشناخته باقی موندچشمکبغل)

اگه بخوام بگم از شیرنیهای کارها و زبونت یه مثنویه مامانی و افسوس که

خاطرم یاری نمیکنه.فقط سعی میکنم از این به بعد یه جا یادداشت کنم

تا یادم نره و بیام اینجا واست بنویسم عمر مامان و بابابغلمحبت

در آخر از خدا میخوام تن هیچ کدوم از شما نیازمند هیچ طبیبی نباشه

گلهای زندگیه من

 

پسندها (1)

نظرات (2)

بانو
14 مهر 93 17:28
سلام تدابیر پزشکی قبل از بارداری www.banoo.ir/post/1088 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
بانو
28 مهر 93 17:31
سلام مدل لباس پاییزی بارداری را در بانو ببینید www.banoo.ir/post/1136 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو